تشکر

سلام

سلام به دوستانی که هنوز میان و برامون کامنت میذارن

هرزگاهی که میام اینجا وقتی کامنت دوستان مهربون قدیمی خودمو میبینم خیلی خوشحال میشم

بله دوباره با تصمیم گرفتم زندگیو شروع کنم

2 سال پیش متاهل شدم اما هنوز تمام خاطرات گذشته برام زندس

هنوز برای آیسانم هر روز فاتحه میفرستم و یادش میکنم

هنوز چند وقت یکبار میام اینجا و کامنت دوستانو میخونم

هنوز با خوندن کامنت ها براشون ارزوی خوشبختی میکنم و حسابی یاد همه هستم

خیلی از وبلاگ ها پاک شده و دیگه نیستند ولی اونایی که هستند واقعا ایول داره

بچه ها دوستون دارم و همیشه برای همه دعا میکنم

 

سال 1394 مبارک

انشالله سال خوبی برای همه باشه

 

عزیزم به یادتم

سلام

سال نو بر همتون مبارک

انشالله عشقتون پایدار باشه و هر روز بیشتر

امشب یه دفعه دلم خواست بیان ایتجا و کامنتهای دوستان قدیمیو مرور کنم

راستش همیشه میام و اینکارو میکنم ولی یه حسی داشتم و اینکه باید یه چیزی بنویسم اونم توی اولین وبلاگم توی اینترنت

یادش بخیر اینجا چقدر رفت و آمد بود اما الان خیلی ساکته ، خیلی دلگیره البته انتظاری جز این نیست

راستش من بعد از اینجا توی بلاگفا ، وبلاگی نوشتم اما طاقت نیوردم و ادامه ندادم ، بلاگفا جای من نیست

رفتم پرشین بلاگ اونجا هم نوشتم اما اتفاقاتی افتاد و وبلاگ فیلت.ر شد

الان رفتم توی یه جای دیگه مینویسم

اره گفته بودم باید زندگی دوباره شروع کرد سخت بود اما ناشدنی نبود

چندتا از دوستان صمیمی ، وبلاگ جدید منو دارن و از وضعیت من باخبرن

خدا رو شکر

راستی بچه ها خیلی خیلی قدر همو بدونین و از اینکه همو دارین هر لحظه خدا رو شکر کنین

* آیسان عزیزم هر روز صبح به یاد تو در این دو سال فاتحه میخونم و هر روز برات آرزوی ارامش دارم خودت میدونی که هیچ زمانی از عشق و علاقم بت کم نمیشد و نشده ، خودت میدونی که الان در حال تایپ این کلماتم چه حالی دارم ولی میخوام اینجا ثبت بشه که بهزاد بی معرفت نبود*


بهزاد

سلام به همه دوستان

اونایی که هنوز بعد از تقریبا 2 سال از اون اتفاق تلخ به یاد ما هستن و سلام به اونایی که دوستان کامنتی بودن

خیلی دوستون داشتم و دارم و هنوز اون خاطراتی که در این وبلاگ داشتمو خوب یادمه

اون عاشقهایی که به هم رسیدن چقدر بم انرژی میدادن و چقدر تلاش میکردیم که اونایی که که دعوا داشتنو آشتی بدیم

همش گذشت

هنوز که هنوزه جرات پاک کردن وبلاگو ندارم و اصلا دوست ندارم این وبلاگ پاک بشه

امروز به خودم گفتم بیام اینجا دیدم چندتا کامنت جدید برام گذاشتند

خوندم و تصمیم گرفتم منم مطلبی بنویسم

بعد از اون اتفاق 

با هر تلاشی بود خدمتو تموم کردم در آزمون استخدامی شرکت کردم و قبول شدم الانم مشغول کار در بیمارستان هاشمی نژادم

بعد از اصرار هر دو خانواده برای تلاش مجدد برای تشکیل خانواده بالاخره تصمیم گرفتم بدون اینکه بخوام آیسانو فراموش کنم دوباره تجربه ای جدیدو شروع کنم

اما قبل از هرچیز تمام اتفاقات قبلیو که برام اتفاق افتاده بگم ، و اینکارو هم کردم

هنوز با خانواده آیسان عزیزم در ارتباطم و هر روز صبح برای گل نازم آرزوی شادی میکنم

از تمام دوستانی که هنوز یاد ما هستند قدردانی میکنم

دوستون دارم 

بهزاد


سالگرد

سلام

یک سلام تلخ

امیدوارم عشقاتون پایدار و دلهاتون همیشه پاک باشه و قلباتون همیشه برای هم بزنه نه برای خودتون

یک سال گذشت

یک سال از اون روزی که من با گریه با داد و فریاد اینجا نوشتم....

خیلی ها فکر کردند من دورغ میگم ، خیلی ها فکر کردن ما از هم جدا شدیم

مهم نیست

مهم این بوده و هست که ما با عشق تمام از هم جدا شدیم

عاشقانه جدا شدیم

متشکرم از دوستانی که واقعا دوست بودند و خودشونو نشون دادن و برای کسانی که دوستان کامنتی بودند هم آرزوی موفقیت میکنم

من در ایترنت همچنان فعال خواهم بود اما نه در اینجا

عزیزم همیشه دوستت داشتم و همیشه دوستت خواهم داشت

بهزاد

توضیح

سلام

اومدم چون دیدم خیلی ها فکر کردند ما به هم زدیم

خیلی ها فکر کردند ما دروغ میگیم

خیلی ها فکر کردندشوخیه

خیلی ها پرسیدند چرا و چی شده ؟؟

حالا اومدم بگم باید حتما لباس مشکی منو ببینید تا باور کنید باید ضجه ها مو ببینید تا باور کنید

بچه ها این عین واقعیته

آیسان در 29 اسفند دقیقا شب عید و شب تولد من دچار گاز گرفتگی شد زمانی که در خونه تنها بود و  منو تنها گذاشت و رفت

همین

در آخر از تمام ابراز محبت هاتون صمیمانه تشکر میکنم و میگم اگه شما دوستان خوب نبودید هیچ وقت نمیشد این غمو تحمل کرد

ممنون

بهزاد

.....

سلام

نمیخواستم دیگه بنویسم و همین کارو هم انجام میدم ولی این بار نوشتم فقط برای تشکر از تمام کسانی که در این 4 سال همه جوره به ما لطف داشتن

تشکر از تمام کسانی که محبت خودشونو خالصانه ابراز کردن

دوستان این اتفاق نه دروغ بود و نه شوخی بلکه یک حقیقت تلخ خیلی تلخ

تشکر از مهسا خانوم که همیشه لطف داشته  و تشکر از تمام کسانی که برای آیسانم ختم قرآن گرفتند

و شرمنده از اینکه عید همه شما رو خراب کردیم و ناراحتتون کردیم

دیگه اینجا نخواهم نوشت چون اینجا فقط خونه من نبود ولی اینجا رو حذف نمیکنم بیاد تمام خاطراتم و خاطراتمون

ممنون

مراقب هم دیگه باشید و تمام دعواهای بیجا رو کنار بذارید و سعی کنید همیشه خوش باشید

بای و خدانگهدار 

بهزاد تنها



آخرین پست - گلم پرپر شد

إنا لله وإنا إليه راجعون

بچه ها آیسان از پیش ما رفت

منم دیگه در این خونه کاری ندارم جز اینکه با درد خودم بمیرم

واسمون دعا کنید


توضیح اینکه من امسال از خدا عیدی گرفتم کاروی تولدمو گرفتم امسال دقیقا 3 ساعت بعد از لحظه تحویل بم خبر دادن خانومم نازم پیش ما نیست رفته پیش خدا

آره فوت کرده و منم تنها شدم خیلی تنها

خداحافظ

آپ جدید خاطره کار

سلااااااااااااااااااااام به همه دوستان گل 

خوبید؟؟؟

بالاخره من دوباره تونستم آپ کنم

اول یه شرمندگی بزرگ به خاطر تاخیر و سر نزدن که انشالله فردا نه پس فردا به همه سر میزنم و جبران میکنم

دوم اصل مطلب

خدایی این کار ما هم دو شیفته کار کردن یکم سخته ها پدرم در اومد ولی عیب نداره آخه خدا رو شکر کارم رو دوست دارم

آیسانم امتحاناشو داد و الان داره در کنار مادر و پدر و بی خیال شوهر به زندگی خودش میپردازه (شوخی کردم فداش شم داره حسابی استراحت میکنه و اماده میشه برای شروع ترم جدید)

امروز نشسته بودم داخل اورژانس استراحت میکردم دیدم یه پیرمرد رو اوردن داد میزد دارم میمیرم به همراهاش گفتم ببرید روی تخت بخوابه

بعد رفتم بالاسرش گفت آقا دارم میرم گفتم کجا میری گفت دارم میمیرم گفتم نترس آدم به این راحتی ها نمیمیره

گفتم چته ؟ گفت کمرم گرفته و نفسم بالا نمیاد از این آمپولا هست که آخرش مول داره و دوتا هست یکی این طرف یکی اون طرف عضلانی میزنند از اونا برام بزن برم ( منظورش متاکاربامول بود )

گفتم همینطوری که نمیشه ، من نسخه نمینویسم و براش نوار قلب گرفتم دیدم خبری نیست و قلبش هم اشکال نداره ( خدا رو شکر )

دوتا آمپول مسکن زدم براش ، گفت اینا خوب نیست از اونا بزن منم خندم گرفته بود به روی خودم نمیوردم آخر سر براش زدم

گفت آخیش حالا بهتر شد حالا نفسم هم تنگ میشه یه دونه از این اسپری ها هست میزنند نفس باز میشه از اونا بزن

گفتم نمیشه

بعد پسرزشو صدا زد به اون گفت به دکتر بگو برام سرم بنویسه بعد دوباره منو صدا زد گفت ویتامین C میخوام برام آمپولشو بزن ( حالا تا اون موقع 4 تا آمپول خورده بود ) و منم گفتم نداریم بعد گفت حالا یه قرص مسکن هم بده بخورم حالم جا بیاد گفتم برات آمپولشو زدم

بعد از اتاق اومدم بیرون دیدم داره به پسرش میگه از این پمادا هست میزنن بدن داغ میشه از اونا بگیر بزن بم تا خوب شم بعد دیدم پسرش اومد گفتم پدرت سالمه چواب آزمایشش که اومد ببرش

دیدم پیرمرد منو صدا زد میگه چرا سرم نمیزنی گفتم برات خوب نیست میمیری گفت آهان نمیخواد بزنی

خلاصه ما امروز با این آقا داستان داشتیم ولی خدا رو شکر سالم بود 

خدا رو 100 هزار مرتبه شکر

اولین روز کاری دومین کار

سلاااااااااااااااااااااام

خوبید دوستان گل؟؟

واقعا از تمام محبتهای شما از صمیم قلب متشکریم شمایی که وجودتون و صحبتهای آرام بخشتون به ما امید داد و آرامش داد

اول از خودمون بگم که واقعا آروم و خوشحالیم با تمام انرژی در حال گذران زندگی هستیم

حالا بریم سراغ اصل مطلب

راستش همونطور که میدونید اینجانب در یک درمانگاه در ستاد فرماندهی سپاه مشغول به کار و انجام دادن خدمت خیلی مقدس سربازی به صورت همزمان هستیم

ولی از اونجایی که خرج زندگی بالاست رفتم دنبال کار دوم

از شانس ما نزدیک خونه ما یک بیمارستان هست رفتم اونجا گفتم پرستار نمیخواین گفتند اتفاقا یکی میخوایم برای بخش اورژانس

خلاصه یکم شرایط رو برام توضیح داد و گفت یه چند روزی باید برای ما کار کنی اگه راضی بودیم قرارداد میبندیم

منم گفتم چشم

امروز اولین روز بود و راستش بد نبود تقریبا همه کار کردم

حالا ببینیم چی میشه فقط دوستان دعا کنید برنامه کاریم با هم تداخل نکنه اگه نه این کار خوب رو از دست میدم 

بازم از همه ممنون

من و آیسان کمی بیشتر از قبل نسبت به هم گذشت می کنیم

سلام به همه دوستان

خوب الان دیگه وقته توضیحه

اول از همه به خاطر تمام کمکهایی که کردند ممنون واقعا نظرات زیبایی بود که منو خیلی تو فکر فرو برد

راستش همون روزی که این پست رو گذاشتم شبش با آیسان کامل حرف زدم و باور کنید هردوی ما از ناراحتی گریه کردیم آخه واقعا هم برای ما سخته مایی که چندماه یکبار هم با هم دعوایی نداشتیم الان داریم روزهای پر از بحران رو میگذرونیم

ولی از طرفی هم معتقد به این هستم که عشق اگه واقعی و صمیمی و از ته قلب باشه این دعواها فقط شاید بتونه یکم حالو هوا رو عوض کنه ولی نمیتونه روی ریشه اون اثر بذاره

خلاصه در هر صورت بود این دعوا و به امید خدا این آخرین دعوا تموم شد

سعی کردیم بگردیم دنبال ریشه این دعواها و اونو از اونجا خشک کنیم نمیدونم موفق شدیم یا نه ولی من الان در اوج آرامش هستم و خانومی هم مشغول مطالعه  برای امتحاناش


بازم اینجا دوباره از تموم دوستان تشکر میکنم

45 روز بحران آیا تمام شدنی نیست؟؟؟ قضاوت با شما

سلام به دوستان گل و همیشه همراه

خواهش من از تمام خوانندگان خاموش و روشن این وبلاگ اینه ، در مورد این پست نظر کامل بذارید

نمیدونم این قضایای اخیر بین من و آیسان کی میخواد تمام بشه همینطور ادامه داره

این اتفاق داغه داغه همین الان اتفاق افتاد گفتم بیام کامل بگم همه نظر بذارید ما دوتا متوجه بشیم کی اشتباه کرده

خداییش من یکی واقعا خسته شدم

امروز آیسان امتحان داشت و از صبح هم استرس داشت و منم با تمام  وجود چه با اس ام اس و چه با زنگ دلگرمی میدادم بش تا اینکه بالاخره امتحان داد و زنگ زد ، که متوجه شدم بازم استرس داره و ناراحته و نگرانه نتیجه امتحانش که گفتم نگرانی نداره تو وقتی خوب امتحان دادی نباید نگران نمره اون باشی

دیدم یه دفعه گفت کاری نداری منم ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم و گفتم الان حالت خوب نیست برو خوابگاه حالت بهتر شد خبرم کن

2.5 گذشت دیدم اصلا خبری نیست و منم کلی نگران حالش بودم و بش اس ام اس زدم که " کجایی تو ؟"

گفت " جانم عزیزم "

گفتم " جانم؟ تو قرار بود یه خبری بم بدی وقتی بهتر شدی میبینی کاراتو "

گفت " یه زنگ بزن "

منم زنگیدم بعد از سلام و علیک گفتم کجایی تو گفت رفته بودم دانشگاه الان اومدم

گفتم چرا خبر نمیدی ؟ گفت مگه چی شده حالا  2.5 ساعت  گذشته که عیب نداره !!!!!

گفتم چرا اینطوری میگی زنگ بزن مگه دستور میدی ؟؟

گفت آره دستوره مگه حالا چی شده اون غریبه هست که آدم تعارف میکنه (حالا منظور من خرج یکم احساس بود)

گفتم ساعت 12.5 بم زنگ بزن برات انتخاب رشته کنم

گفت من خوابم میاد میخوام بخوابم

منم گفتم دیدی جنبه دوکلام حرف حق نداری ساعت 12.5 منتظرم خداحافظ.

حالا خدا وکیلی خود شما قضاوت کنید (این مکالمه و اس ام اس ها عین جریانه)

من اشتباه کردم یا آیسان


سلامی گرم

سلام به تمام دوستانی که واقعا عمق دوستیشون برامون بیشتر مشخص شد

سلام به همه

خوبید؟؟

راستش اومدم کم در مورد ماه آذر توضیح بدم

والا در این ماه منو آیسان دوتا دعوای خفن و وحشتناک داشتیم اونم به دلیل های مختلف و علت اینهمه ناراحتی هم این بود که هنوز امواج منفی دعوای قبلی ادامه داشت که دعوای بعدی اتفاق افتاد و این بود که دعوای دوم خیلی واسه هر دوی ما سنگین و ناراحت کننده بود

من و خانومی تا حالا اینطوری با هم دعوا نکرده بودیم که حالا در هر صورت به خوبی تمام شد و هردوی ما متوجه یکسری اشتباهاتمون شدیم که این تنها نتیجه مثبت این دعوا ها بود

در کل آذر ماه امسال (1388) بدترین ماه در این چند سال بود

دوستای گلی که چند ساله با هم رفیق هستیم دیدند من در هر وبلاگی که میرفتم و خدایی نکرده اونجا دعوایی بود سعی میکردم بین دوطرف آشتی برقرار کنم و حالا این بار خودم بود که نمتونستم چطوری باید به این جنگ خاتمه بدم

تموم شدن این جنگو دعوا رو من مدیون امام حسین و این محرم هستم

راستش رفته بودم مسجد برای عزاداری داشتم با خودم درد دل میکردم و خیلی هم ناراحت بودم به خاطر شرایط موجود داشتم یه جورایی واسه امام حسین درد دل و تغریف میکردم

نمیدونم چی شد یه دفعه هرچی ناراحتی بود از دلم رفت و با تمام وجود تمام حسم رو به خانومی چوووونم گفتم و بعد انگار که اصلا دعوایی وجود نداشته و به نظر من این فقط و فقط معجزه بود

نمیدونم موافق هستید یا نه ولی به نظرم معجزه نباید فقط چیزای عجیب غریب باشه میتونه چیزایی به همین سادگی ولی در عین حال بزرگ باشه

بچه ها قدر خودتون و عشقتون رو بدونید که هیچ چیز در این دنیا مثل عشق آدم نمیتونه کمکش کنه

در آخر از همه معذرت میخوام اگه کسی ناراحت یا نگران شده بازم شرمنده

اینجا هم میگم ای امام حسین میدونم میدونی ولی در کل ما خیلی مخلصیم

و

اینکه آیسان جون ، نازنینم با تمام وجود عاشقتم و میپرستمت و تا آخر عمر کنارتم

بووووووووووس

این عکس داستان منو عشقمه تا آخر عمر



..........

اطلاعیه

سلام به همه دوستانی که اینقدر  به ما لطف دارن

میخوام سه تا مطلب بگم

1. بچه ها ما هیچوقت این وبلاگ رو نه پاک میکنیم و نه رها میکنیم چون اینجا برای ما پر از خاطرست

اینجا 3 ساله که عاشقای زیادی رفت و آمد داشتن و غیر از اون ما هم بیشتر خاطرات خودمون رو اینجا نوشتیم و از همه مهمتر این خیلی بی معرفتیه که تصمیم بگیریم دوستان خودمونو تنها بذاریم

علت اینکار هم ناراحتی من از آیسان بود که دوست داشتم در وبلاگ ثبت بشه همین

ما هستیم با تمام قوا در ضمن اگه کسی هم ناراحت شد شرمنده

2. دیروز متوجه یه خبر خیلی بد شدم یکی از عاشقای وبلاگستان تنها شده ، عشقش به رحمت خدا رفته ما این دوستان عاشق رو نمیشناختیم ولی واقعا و از صمیم قلب ناراحت شدیم و برای خانواده ایشون و مخصوصا مینا خانوم (همسر ایشون ) صبر آرزومندیم نمیدونم چی بگم ولی واقعا ناراحت شدیم

دوستان عاشق در تمام وبلاگستان تصمیم گرفتن برای مهدی جان ختم قرآن بگیرن و هرکی یک جز از قران رو بخونه اینم لینک  http://www.2ravani.blogfa.com

3. درضمن پیشاپیش ایام محرم رو تسلیت میگم


باید اینجا هم اثری باشد ( از واقعیت ، برمیگردم)

نظر سنجی سازمان ملل در مورد درج نوروز در تقویم بین‌المللی به عنوان یک روز جهانی تا الان فقط 411هزار نفر ثبت کرده اند،
لطفا لینك زیر را امضا نموده و به تمام دوستان هم اطلاع دهید قبل از اینكه این روز به نام افعانستان یا تاجیكستان ثبت شود.

توضیح:
در پایین متن click here to sign petition روکلیک کنید. اسم و ایمیل و شهر و کشور را وارد کنید و
بعدpreview your signature رو بزنید.


دومین سالگرد این خونه

این وبلاگ 2 سال رو پشت سر گذاشت و داره وارد سال سوم زندگیش میشه( 21 آذر )

نوشتیم گرچه کمرنگ یا پر رنگ ولی دوسال گذشت

دوسالی که باعث شد خیلی دوستای عاشق پیدا کنیم

دوسالی که من نوشتم هرچند آیسانم میخواست بیاد ولی نیومد که بنویسه

دوسالی که خیلی چیزا از این وبلاگستان یاد گرفتیم

دوسالی که ....

ثبت بهترین خاطره ی زندگی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به هم دوستان گل

خوبید؟؟

بله ما همو دیدیم و جاتون خالی فوق العاده بود میدونید همیشه دیدارها بهترین لحطات هستند و این دیدار بهترین دیدارها در طول این سه سال بود.

خیلی خوش گذشت ولی از شانس ما همدان صبح برفی بود  و بعد از ظهر مه اونم چه مهی تازه خیلی هم سرد بود داشتیم یخ میزدیم  ولی آیسان به اندازه من سردش نبود و یا اینکه بود به روم نمیاورد (من آدم سرمایی نیستما ولی نمیدونم چم شده بود)

اول از همه باید تشکر کنم از مینا و محمد  بابت کمکهاشون به ما برای پیدا کردن کافی شاپ مناسب آخه من زمانی که همدان درس میخوندم اهل کافی شاپ رفتن نبودم یعنی کسی نبود که باش برم کافی شاپ برای همین بلد نبودم و مینا خانوم لطف کردن آدرس چندتا کافی شاپ به ما دادند خیلی ممنون

بریم سراغ تعریفامون

اینجانب صبح ساعت 4.5 از خواب بلند شدم  و حاضر شدم زدم بیرون و رفتم به سمت ترمینال آزادی و ساعت 6.5 بلیط همدان گرفتم و به سمت همدان به راه  افتادم

تقریبا ساعت 12 رسیدم همدان زنگ زدم خانومی کجایی دیدم داره آدرس جایی رو میده که با من 10 متر بیشتر فاصله نداشت آخه من پشت دیوار ایستاده بودم

یکم رفتم اون طرف دیم عشقم ایستاده ولی حواسش به من نیست رفتم پست سرش گفتم سلام علیکم (این نوع سلام گفتن من مشهوره ) اونم بدون اینکه برگرده منو شناخت بعد که برگشت کلی سلامو احول پرسی و ... آدرسهای کافی شاپها و رستورانها رو از جیبم در آوردم گفتم بیا بریم پیتزا بزنیم بعد بریم بگردیم

یه ماشین گرفتم سوار شدیم رفتیم پیتزایی اونجا خانومی به من یه هدیه داد یه پلیور خوشگل که منم کلی ذوق مرگ شدم

خلاصه پیتزا رو خوردیم (اونجا از این سس قرمزها دادن اصلا باز نمیشد با بدبختی بازش کردیم) گفتم بیا بریم خلاصه دیروز بیشتر کافی شاپهای همدان رو گشتیم

بعد ساعت شد 6.5 عصر و منم باید میرفتم ولی مگه میشد از هم جدا شیم دیدم آیسان صورتشو از من برگردونده نگاه کردم دیدم داره اشک میریزه آقا منم گریم گرفت  گفتم بابا دیوووونه واسه چی گریه میکنی مگه میخوام برم قندهار میرم دوباره میام اونجا بود که بازم بغلش کردم  اینقدر باش حرف زدم تا آروم شد تا تونستم خودمم آروم کنم

رفتم یه ماشین دربست گرفتم و خانومی رو تا محل خوابگاه رسوندم بعد خودم رفتم ترمینال برای ساعت 8 شب بلیط داشت و هوا هم وحشتناک مه بود

گرفتم و منتظر شدم تا ساعت 8 در این مدت زنگ زدم به خانومی باش حرفیدم بعد هم سوار شدم 1.5 نصفه شب رسیدم تهران

با بدبختی ماشین گیرم اومد تا خونه و ساعت 2.5 من خونه بودم

ولی خدایی این سفر بهترین سفر عمرم بود اونم به این خاطر که کنار خانومم بودم بغلش بودم....

واااااااااااااای آیسان ممنونم ازت خیلی میخوامت عاشقانه دوستت دارم


لحظه ی دیدار خیلی نزدیک است

سلام به همه دوستانی که همیشه ما رو تنها نمیذارن

بهترین اخبار زندگی

منو خانومی فردا کنار همیم به امید خدا و با دعای شما دوستان گل

اندر حکایت آش خوری -- 3

سلام به همه دوستان گل خوبمون

اول یه نکته : بعضی از لینکها رو از قسمت زوجهای عاشق به دوستان گل انتقال دادم اگه کسی اسمشو ندید ناراحت نشه

یه طبقه رفته پایین

چطورید؟؟

در ضمن هنوز پیش خانومی جوووووون نرفتم چند روز دیگه میرم

خوب از ادامه دردسری بنام سربازی یا همون خدمت مقدس سربازی بگم با همون جمله معروف خودم که چون باید بگذرد میگذرد بعد از اینکه قضیه کرمانشاه حل شد و من افتادم ستاد مشترک اونجا 2 روز طول کشید که تقسیم بشم

که در این دو روز صبح میرفتم پادگان ظهر برمیگشتم و از صبح تا ظهر در پادگان روی یه صندلی نشسته بودم همین

بعد از دو روز صدام کردند گفتند بیا پروندت رو ددرست کن باید بری درمانگاه ستاد منم گفتم روی چشم

سریع رفتم همه چیزو درست کردم رفتم بهداری اونجا گفتند اول باید بری بهداری کل گفتم کجاست رییس بهداری برای خودش یه آدرس داد آقا من از همه جا بی خبر هم راه افتادم هی رفتم هی رفتم مگه این راه تموم میشد

دقیقا 45 دقیقه من پیاده روی کردم ( حالا تصور کنید بزرگی این ستاد را  ) تا بالاخره رسیدم

رفتم اونجا هم تشکیل پرونده دادم بعد دیدم رییس اونجا اومد گفت من میخوام برم مشهد شما تا شنبه اینجا بیا بشین تا من برگردم حالا اون روز 4 شنبه بود منم طبق معمول گفتم چشم (به تمام برادران که قصد انجام این خدمت مقدس رو دارن توصیه میکنم چشم گفتن رو بسیار تمرین کنید)

همونجا نشستم تا ظهر دوباره پیاده روی به سمت درب پادگان رو آغاز کردم و 45 دقیقه بعد رسیدم دم درب دژبانی برای خروج رفتم و دوبار فردا اومدم

صبح دوباره خودمو با بدبختی رسوندم به بهداری کل یکی دو ساعت نشستم بعد اون رییس قبلی که منو شوت کرده بود بالا که برم پرونده تشکیل بدم اومد گفت فلانی چرا نشستی بعد یکی از بچه های اونجا قضیه رو تعریف کرد

بعد اون آقا رییسه گفت نمیخواد نامشو بزنید بریم پایین چون اونجا بش نیازه در اورژانس نیرو نداریم

نامه رو زدن منم به اتفاق رییس و راننده ایشون اومدم پایین و رییس گفت تو باید بری شیفت اورژانش

منم گفتم ...

گفت از فردا لباس شخصی میاری ( پیرهن به رنگ آبی روشن و شلوار سرمه ای) به همراه روپوش منم گفتم...

روپوش که داشتم شلوار هم داشتم رفتم یه پیرهن آبی خوشگل خریدم از روز بعد این شد تیپ ما

دیگه در اورژانش اونجا منم مشغول شدم البته بد نشد چون هم طرح دانشگامه هم تجربم بیشتر میشه هم با دکترای بیشتری آشنا میشم

حالا بقیه رو هم بعدا می تعریفم


لحظه دیدار نزدیک است

لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است

لحظه ديدار نزديك است  

سلام به تمام عاشقای دنیا

سلام به تمام دوستان عاشق خودمون خوبی؟؟ خوشید؟؟؟

فکر کنم تیتر این مطلب همه حرفای دلم رو گفته باشه

در یک اتفاق باور نکردنی تمام جوانب کار سنجیده شد برای رفتن به دیار یار فقط مونده هوا که اونم سپردم به خدا

وای نمیدونید چقدر انرژی مثبت دادم میخوام پرواز کنم خلاصه کلی خوشحالم که بعد از مدتها میخوام برم پیش خانومی

میخوام این بار که میگم دوسش دارم تو چشماش نگاه کنم و این جمله رو بگم

میخوام گرمی دستاش رو به خوبی حس کنم

دوستای گل من دعا کنید مشکل خاصی ایجاد نشه ما بریم پیش هم و بیایم که کامل همه چیزو براتون تعریف کنیم

تاریخ دقیق رو لو نمیدم ولی خیلی زود میخوام برم




سلامی جدید خیلی جدید - بازگشتی دوباره

سلام خدمت تمام دوستان گل

همونایی که تا حالا تنهامون نذاشتند و ما هم از امروز قرار مثل پارسال بیشتر اوقات در اینترنت فعال و به قول دوستان آنلاین باشیم و تنهاشون نذاریم

در این مدت هم که نه من و نه آیسان به اینترنت و بلاگفا سر نمیزدیم ولی خدا شاهده دلمون اینجا بود و خیلی دوست داشتیم مثل سابق همیشه آنلاین باشیم

حالا که دوباره بعد از یک هفته دوندگی این امکان رو دوباره فراهم کردم بازم مثل سابق میشیم ولی با یک تفاوت اساسی که میگم

الان که داشتم به وبلاگ رسیدگی میکردم اول رفتم سراغ پیوندهای وبلاگ و به تمام وبلاگها سر زدم بدون استثنا ولی کامنت نذاشتم چون میخواستم اول آمار وبلاگها رو بگیرم بعد کامنت بذارم دیدم خیلی از اونایی که جز دوستان ما بودند وبلاگهاشون رو هم پاک کردن و دیگه وبلاگ نویسی نمیکنند

این مساله خیلی منو ناراحت کرد خیلی زیاد ولی چه میشه کرد خوب منم اونا رو از لیست وبلاگ پاک کردم ولی همیشه بدونند ما به یادشون هستیم

حالا اون تفاوتی که میگفتم

اونایی که به وبلاگ ما هنوز هم سر میزنند دیده بودند آمار وبلاگ خیلی بالا بود ولی به مرور پایین اومد با یکی از دوستان که صحبت میکردم گفت اگه اون موقع آمار بالا بود الان پایین چون تو سر میزدی و اونا در پاسخ به تو بت سر میزدند وقتی فکر کردم دیدم راست میگه اونا به خاطر شخص ما نمیومدند در صورتیکه من و آیسان فقط به خاطر خودشون به اونا سر میزدیم و نه به این خاطر که اونا هم بمون سر بزنند و آمار وبلاگ رو بالا ببرند این مساله هم باز اون روز خیلی باعث ناراحتی من شد و تصمیم گرفتم اول دوستای خوب رو بشناسم اونایی که ما رو به خاطر خودمون میخواند و نه برای اینکه بشون سر بزنیم تا آمارشون بالا بره

دوستای خوبی که در این چند ماه که زیاد فعال نبودیم هم اصلا ما رو تنها نذاشتند و مدام برامون کامنت میذاشتند همین آخرین پست و آخرین کامنتها رو نگاه کنید این افراد اغلب همونایی هستند که همیشه میاند

نمیخوام اسم بذارم چون مطمئنا کسایی ناراحت میشند (راستی میثم و شیوا خانوم ممنون از حضورتون)

در آخر میخوام از مهسا خانوم به خاطر اینکه انگار از دست ما خیلی عصبانی هست عذر خواهی کنیم شرمنده

نصف روز ، الافی

سلااااااااااااااااام به تمام دوستان وبلاگی

خوبید انشالله؟؟

عصابم خورده به شدت 

امروز صبح طبق فرمایش جناب سرهنگ ... رفتم دفتر ایشون تا ببینم همچنان باید برم کرمانشاه یا دوباره محل خدمت من تغییر کرده ، وقتی رسیدم تشریف نداشتن و من مدت یک ساعت الی دو ساعت منتظر بودم که تشریف فرما بشند و که آخر هم نیومدند و فهمیدم کار منو دادن به جناب سروان ش که ایشون هم نبودند و وقتی اومد رفتم دفترش گفت چه کار داری وقتی براش توضیح دادم یه دفعه سرم داد کشید تو چرا با لباس شخصی اومدی اصلا چرا خودتو معرفی نکردی

گفتم من تازه اومدم ببینم کجا افتادم و طبق حکم قبلی تا 5 آبان مرخصی دارم گفت نخیر برو زود حکمتو بگیر و خودتو معرفی کن

منم حکمم رو گرفتم دیدم افتام تهران بهداری مرکزی پیش خودم گفتم از بیمارستان افتادم بهداری چه پیشرفتی خاک بر سرت بهزاد

از سرباز اونجا پرسیدم این کجاست گفت 2 تا پادگان پایینتر منم سریع راه افتادم ببینم کجا افتادم رسیدم به اولین پادگان برای اطمینان از دژبانش پرسیدم اینجا آدرس کجاست گفت پادگان پایینی منم وقتی مطمئن شدم سرعتم رو بیشتر کردم و وقتی رسیدم پادگان دوم از دژبان اونجا پرسیدم این نامه رو کجا ببرم گفت مال این پادگان نیست برو پادگان بالایی گفتم مطمئنی گفت آره

دوباره برگشتم بالا همون پادگان اول به دژبانش گفتم دوباره منو فرستادن اینجا گفت نه همون اولیه گفتم یارو اونجا خیلی با اطمینان آدرس اینجا رو داد بالاخره خود دژبان هم به شک افتاد گفت برو فلان اتاق پیش سرهنگ... منم سریع رفتم.

خدایی عجب مرد ماهی بود فوق العاده خوش برخورد کاش همون جا افتاده بودم وقتی نامه منو دید یه جمله زیرش نوشت گفت برو همون پادگان پایینی پیش سروان ش منم دوباره از پادگان اومدم بیرون و سریع رفتم پادگان دوم و رفتم داخل وقتی نامه منو دید بم آدرس دفتر همون سروان ش رو داد و منم رفتم.

از دور وقتی داخل دفتر رو نگاه کردم قیافه اون سروان رو دیدم گفتم خدا رحم کنه این از اوناست که پاچه میگیره

رفتم داخل نامه منو که دید زیر لب گفت بهداری جا نداره منم چیزی نگفتم بعد گفت فردا صبح با لباس نظامی اینجا باش

حالا فردا برم ببینم چه خبره خدا کنه بهداری افتاده باشم اگه نه چقدر پشیمانی داره بیمارستان امام حسین کرمانشاه رو از دست داده باشم

پاورقی : داخل متن دوتا سرهنگ ... نوشتم که بدونید با هم فرق میکنند

همچنین دوتا هم سروان ش نوشتم که این دوتا هم یکی نیستند

ضرب المثل : خدا خر رو شناخت بش شاخ نداد ( قبول دارید ؟؟؟ )

اندر حکایت آش خوری -- 2

سلام به تمامی دوستان گلم

بازگشت تیمسار از باغرود و تمام شدن آموزشی

یکی از بینندگان وبلاگ اینجا همچین نظری رو گذاشته

من اسم یکی از دوستای دوره دبستانم رو سرچ کردم تو گوگل اینجارو اورد !
فقط خواستم بگم که این ایسانی که نوشتی ازش کاملا مشخصه یه شخصیت خیالیه . به روانپزشک مراجعه کن .

خدمت شما بگم چیزی که خیلی خوب در این مدت یاد گرفتم صبره ، در مورد نظر شما بگم چطور اینقدر مطمئن نظر دادی؟؟؟ واسم خیلی جالبه ( اگه نتونستی ثابت کنی آیسان من خیالی من بت پیشنهاد میکنم بری پیش روانپزشک !!! )

خاطرات بعد از میان دوره

من روز یکشنبه راه افتادم چون دوستان ستاد رویت ماه گفتند یکشنبه عیده منم صبح ساعت 6 به اتفاق پدر گرامی رفتم میدان راه آهن برای بلیط قطار که اونجا چند تا از دوستان آشخور رو دیدم بعد تقریبا 20 مونده به من بلیط تموم شد

زود رفتم ترمینال جنوب بلیط ساعت 3.5 گیرم اومد منم نفس عمیقی کشیدم رفتم خونه منم باید ساعت 9 خودمو به پادگان معرفی میکردم اگر نه برام تاخیر میزدن در ضمن ساعت 5 هم باید میرفتیم میدان تیر برای تیر اندازی

ساعت 3.5 من در ترمینال جنوب حاضر بودم برای راه افتادن به سمت نیشابور راس ساعت اتوبوس حاضر نبود و ساعت 4 اومد منم دلشوره گرفتم چون مسیر تقریبا 12 ساعته میرفتن و اگه همون راس 4 هم حرکت میکرد من 4 صبح پادگان بودم ( تاخیر واسم مهم نبود چیزی که اذیت میکرد نرسیدن به میدان تیر بود )

آقای راننده با خیال راحت شروع به سوار  کردن مسافرین محترم کرد و ما تا ساعت تقریبا 5 در ترمینال منتظر تشریف فرما شدن مسافرین بودیم تا بالاخره اتوبوس راه افتاد

مسیر ، طبق معمول 12 ساعته رفت تازه وسط راه یه راننده تازه کار هم داشت که میخواست از استاد رانندش رانندگی یاد بگیره و با سرعت آروم حرکت میکرد منم فقط حرص میخوردم که دیر شد بابا زود برو دیگه

از شانس بد ما وسط راه بارون گرفت و بازم سرعت ماشین کم شد ولی خدا رو شکر بارون زود بند اومد

خلاصه من ساعت 5 رسیدم پادگان و آقای دژبان برای من 8 ساعت تاخیر زد منم زود رفتم طرف خوابگاه که به بچه ها برسم برای میدان تیر دیدم بچه ها مشغول نظافت محوطه گردان هستند و منم باز نفسی بس عمیق کشیدم و متوجه شدم چون ماه رمضان تموم شده برنامه پادگان هم تغییر کرده و میدان تیر ساعت 7 میریم

صبحانه که شامل یه کره 50 گرمی و مربای 50 گرمی و یه عدد نان بود خوردیم و بعد از نظافت سلف توسط اینجانب ، به اتفاق دوستان به سمت میدان تیر که در فاصله 5 کیلومتری پادگان بود و باید پیاده میرفتیم حرکت کردیم

در راه میدان تیر یه جایی رو دیوارش نوشته من و رویا و زیرش تاریخ زده منم هر وقت از اون جا رد میشدم و اون جمله رو میخوندم دلم میگرفت طوری که بچه ها نمیذاشتن چشمم به اون نوشته بیفته

رفتیم و به میدان تیر هم رسیدیم و تیر اندازی هم کردیم و نمره منم شد 80 از 100 و بعد دوباره به سمت پادگان حرکت کردیم 

هفته با تمام سختی هاش گذشت و جمعه رسید و دوستان هم اصرار کردن بیا بریم مشهد ( من مشهد رو دوست دارم ولی علت اینکه نمیرفتم این بود وقتی تنهایی میرفتم میدیدم آیسان کنارم نیست خیلی دلم میگرفت ) و منم با اصرار اونا بالاخره راضی شدم و رفتم و البته نمیگم بد گذشت چون خوش گذشت ولی دلم خیلی یاد خانومی میکرد طوری که وقتی بش زنگ میزدم بغض میکردم ( چه کنم دست خودم نبود )

رفتم حرم امام رضا چندتا نماز خوندم به نیت های مختلف یه نماز هم به نیت دوستان خوبمون خوندم

جاتون خالی خیلی حرم بم حال میداد

جمعه عصر برگشتیم به سمت نیشابور هفته بعد از اون هم گذشت و دوباره رسید به جمعه و باز هم پیشنهاد مشهد و مخالفت من و ایندفعه دیگه نرفتم ( در اصل امام رضا نطلبید ) و با چندتا از دوستان آشخورمون رفتیم جایی بنام بوژان ( یه جایی مثل دربند و درکه خودمون ) و پیشنهاد میکنم اگه رفتید مشهد یه سری به نیشابور و بوژان بزنید البته الان دیگه سرده ولی تابستون خوبه

هفته بعد از اون هم گفتند باید بریم اردو یعنی تاریخ 88/7/22 که سر این قضیه هم ما رو خیلی اذیت کردن چون قرار بود ما رو تاریخ 88/7/20 ببرند اردو ، چون هرچی زودتر میرفتیم اردو ، از پادگان زودتر ترخیص میشدیم

اردو

میگم اردو فکر نکنید اردو تفریحی نخیر یک اردوی جنگی که معمولا سربازان رو بعد از پایان دوره آموزشی میبرند و در اونجا شرایط سخت جنگی حکم فرماست مثلا : چیزی بنام برق ، حموم ، آب لوله کشی ، بخاری و ... وجود نداره البته به نظر من و تمام سربازا بهترین روزای آموزشی همون اردو

فاصله اردوگاه تا پادگان تقریبا 12 کیلومتر بود که باز پیاده رفتیم با این تفاوت که یه کوله تقریبا 50 کیلویی که وسایلمون بود هم همراه ما بود که شامل 1 پتو ، 1 کیسه خواب ، کلاه جنگی ، فانسقه ، بند حمایل ، لباس شخصی و وسایل شخصی و 1 کوله انفرادی و ... بود

خلاصه رسیدیم و شب ساعت 6 بعد از ظهر به خاطر خستگی راه ، در چادری که 12 نفری زدیم به اتفاق خوابیدیم یه دفعه دیدیم یه نفر داره کنار چادرمون تیراندازی میکنه اونم به صورت رگبار اونطرف هم دران با دوشکا تیر اندازی میکنن و نارنجک میندازن و دارن آژیر میزنن ساعت رو که نگاه کردم دیدم ساعت 11 شبه و به اصطلاح خودشون خشم شب زدن و دارن داد میزنن زود برید محل صبحگاه

زود لباس پوشیدیم رفتیم اونجا ( لازم به ذکره وسیله روشن کردن محیط فانوس بود ) رفتیم محل صبحگاه و بعد از سخنرانی فرمانده اردوگاه 12 رفتیم در چادر و خوابیدیم تا صبح ساعت 3.30 که بیدار باش بود برای نماز صبح و بقیه کارا

روز بعد هم گذشت و شب ما رو بردن پیاده روی شبانه اونم با مسافت 5 کیلومتر و جهت شناسی رو با استفاده از ستارگان یادمون دادن البته روزش هم سنگر کنده بودیم

شب با خیال راحت خوابیدیم تا صبح و روز از نو و روزی از نو و شب بعد هم به همین صورت گذشت

شب بعد فهمیدیم دوباره میخوان خشم شب بزنن ما هم برای اینکه اونا رو حرص بدیم به همه سربازا گفتیم بجای واژه خشم شب از واژه لطفا بیدار شوید استفاده کنید تا بفهمن این کارا فایده  نداره و همچنین با استفاده از عوامل نفوذی یا همون ستون پنجم فهمیدیم چه ساعتی خشم شب میزنن و ما هم نیم ساعت قبلش بیدار شدیم طوری که فرمانده ما وقتی ما رو دید تعجب کرد گفت الان ساعت 3 نصفه شبه چرا بیدارید گفتیم همینطوری ، لطفا بیدار شوید رو هم زدن و ما به جای اینکه بدویم به سمت سنگر بر خلاف سایر گردانها که با شتاب به سمت سنگرها میرفتند همه رفتیم پشت سنگر قایم شدیم تا اولین گردانی باشیم که در صبحگاه حاضر میشیم و همین اتفاق هم افتاد

روزش هم گفتند پیاده روی برد بلند دارید که حدود 30 کیلومتر بود و منم با احترام کامل پیچوندم و نرفتم

بعد از اون هم چندتا کلاس گذاشتن و صبح روز آخر هم مانور گذاشتن ( خدایی خیلی مانور مسخره ای بود )

و برگشتیم پادگان

تقسیم نیرو

صبح دیروز با 1000 بدبختی بمون گفتند ادامه خدمت کجا افتادید و منم حدس بزنید کجا افتادم !!!؟؟؟؟

افتادم بیمارستان امام حسین کرمانشاه ولی اصلا ناراحت نشدم و میخندیدم بچه ها گفتند چرا خوشحالی گفتم چون دارم میرم نزدیک خانومم که همدان داره درس میخونه البته امروز صبح که داشتم به مامان میگفتم داشت سکته میکرد و گفت دیگه تحمل دوری نداره باید بندازی خودتو تهران منم یه کارایی کردم حالا  فردا معلوم میشه کجا میفتم

ساعت 2 بعد از ظهر هم سوار اتوبوس شدیم و ساعت 5 صبح هم من خونه بودم

بعد نوشت : این شعر رو روی سطل زباله در پادگان نوشته بود و منم خیلی خوشم اومد

زندگی چون قفسی است

                                   قفسی تنگ و پر از تنهایی

و چه زیباست لحظه غفلت آن زندانبان

                                  و پس از آن پرواز 

فدای بهترین همسر دنیا بشم آیسان جونم میپرستمت


اندر حکایت آش خوری -- 1

سلام به دوستان
اول کار بذار بگم ببینم چرا به سربازی میگن آش خوری؟؟؟ آخه هر روز بمون سوپ میدن شدیم سوپ خور نه آش خور
والا تا الان یه کاسه آش به ما ندادن عقده ای شدیم رفت
حالا از اول شروع کنم
ساعت 5 بعد از ظهر روز جهارشنبه گفتن بیاید ترمینال جنوب ما هم گفتیم چشم و رفتیم از اونجا ما سوار ماشین شدیم به سمت نیشابور و اتوبوس بعد از مدتی حرکت خراب شد اینم از شانس ما بود
یه ساعتی اونجا معطل شدیم بعد دوباره راه افتاد
نمیدونم چرا هرچی این اتوبوس میرفت نمیرسید بالاخره ساعت 6 صبح پنجشنبه تابلوی پادگان شهید هاشمی نژاد رویت شد و این سفر تمام شد
ما آخرین اتوبوسی بویم که رسیدیم
ثبت نام شدیم و وارد پادگان شدیم ( اول بگم این پادگان در منطقه ای بنام باغرود واقع شده )
تا وارد شدیم دوستانی که هنوز به گروه کچلان ملحق نشده بودند به سمت سلمانی فرستاده شدند و ما هم که کچل بودیم گفتند به سمت مجموعه کلاس حرکت کنید تا اونجا سایز لباساتون رو بگیرند تا بتون لباس بدیم و ما هم گفتیم چشم !!!
بعد از سایز کردن لباسها گفتن در محل صبحگاه پادگان به خط صبر کنید تا فرمانده بیاد پیش شما
فرمانده اومد بعد ما رو به ترتیب قد به ترتیب کردند و و کد دادن و کد من شد 96
گفتن حرکت کنید به سمت ساتر ( ساتر محلی است که در آن اسباب و لباسهای نظامی داده می شود )
ولی خودمونیم عجب آفتاب داغی داره این نیشابور بعد از یک ساعت در صف بودن نوبت ما شد و لباسها رو تحویل گرفتم
بعد فرستادن به سمت خوابگاه ( مشهور به آسایشگاه ) خلاصه روز اول پدرمون رو به معنای کامل در آوردن
بعد متوجه شدیم  هیچ گروهی را اینقدر اذیت نکردن و بازم کاشف به عمل اومد میخواستن ما رو اذیت کنن و ما هم متعهد شدیم به اینکه پدرشونو در بیاریم
جمعه که تعطیل بودیم
شنبه کلاسها شروع شد ( کلاس تئوری و عملی با هم شامل رژه ، تیراندازی ، عقیدتی ، احکام و .... )
اذیت کردن ما هم شروع شد طوری که در این 23 روز اشک اینا در اومده
برای نماز هر دفعه دارن داد میزنن به خط شید و در یک صف منظم به سمت نمازخانه برید ما هم میگیم چشم ولی چه چشمی اول صف تشکیل میدیم بعد که فرمانده میگه شعار بدید و بازهم ما میگیم چشم شروع میکنیم به آواز خوندن و صف رو خراب میکنیم هرکی واسه خودش راه میفته
مثلا : خونی که در رگ ماست             حق مسلم ماست
یا : کربلا کربلا ما داریم میاییم           کربلا کربلا ما داریم میاییم            اگرم نیاییم یارم میایه دلدارم میایه
فرمانده هم قاطی میکنه و اینطوری میشه که هر چند روز یکبار مرخصی ها تعلیق میشه
اونجا توبیبخی ها باید برند پست نگهبانی از توالت بدن و مواظب آفتابه باشند که دشمن ندزده حتی نگهبانی از درخت هم داریم (خدایی ضایعه نه؟؟؟)
اونجا یه توفیق اجباری هم نصیب بنده شد اونم این بود : ارشد نظافت سلف (یعنی باید سلف رو به همراه تعدادی نظافت کنیم)
بعد از مذاکرات فراوان تا دیروز که بنده اومدم مرخصی 15 نفر نیرو داشتم و همه با هم تمیز میکنیم و نکته جالب اینه بعد از مدتی فرمانده گردان اومد سلف رو بازدید کرد و همونجا از خوشحالی دهنش باز موند
گفت تا الان سلف به این تمیزی نبوده و به همه ما تشویقی داد
خدایی سلف برق افتاده بود آخه هر شب کف سلف رو با آب و تایید میشوریم واسه همین کفش برق میزنه
حالا هم مرخصی من یکشنبه تموم میشه و ساعت 21 باید اونجا خودمو معرفی کنم
آخرین حرفم اینه سربازی نه سخته نه آسون اونجا آدم باید بزنه رگ بی خیالی

۲تا نکته که دوستان پرسیدن : ۱ - موبایل ممنوعه ۲- خودم از تهران کچل کرده بودم
و مهمترین مطلب اینه اگه خانومی نبود اصلا نمیتونستم تحمل کنم کلی هر روز بم امید و انرژی میداد

عاشقتم آیسان جونم تا آخر عمر ( یه بوس آبدار از اون صورت ماهت یکی هم از اون لبای نازت عاشقتم تا آخرین لحظه عمرم )

حالو روز من

سلااااااااااام

دوستان تا وقتی بیام فعلا خدانگهدار(برمیگردمااااا)

فعلا تا اطلاع ثانوی

روز فراموش نشدنی (خیلی شوووووووووم)

سلام به دوستان گل

عجب روزی بود امروز

چقدر نهض بود اون از صبحش اینم از الان

خوب دوستان گل انگار دیگه وقتشه به طور کاملا جدی به سربازی فکر کنم چون انگار قرار نیست بخت با من یار باشه اینم نتیجش

اینکه از این  نکته جالب اینه تقریبا درصد ها از پارسال بهتره ولی رتبم افت کرده(پارسال شدم ۳۹۰)

صبحم ساعت ۶ رفتم نظام وظیفه دوستان محترم فرمودند پادگان شما افتاده نیشابور (از همین جا سلام به دوستانی که همون طرفا زندگی میکنند ۲ ما میام مهمونی شما)

نکته مهم : راستش اگه این خانوم گلم نبود دیونه میشدم همیشه این جور مواقع به دادم میرسه

فدات شم عاشقتم

اگه بشه یه پست طولانی

سلام به همه دوستان گل

دعوام نکنید میدونم بی معرفتم اونم دلیل داره الان براتون میگم

کنکورمو که خبر دارید این اولین دلیل

راستش من با کلی انرژی رفتم سر جلسه کنکور    جالبترین نکته برای من این بود که محل کنکور همون دانشگاه  و  همون دانشکده و همون راهرو یی بود که چند سال پیش کنکور سراسری داده بودم و محل نشستن من با اون سال فقط چندتا صندلی تفاوت داشت

اول که طبق معمول دفترچه عمومی رو دادند خدایی اینا خیلی نامردن سوالهای معارف به جای اینکه از کتاب معارف اومده باشه که به عنوان رفرنس معرفی شده بود از کتاب اندیشه اسلامی داده بودند در نتیجه درصد دلخواه رو نتونستم بزنم   ولی در عوض ادبیات رو خیلی خوب زدم

بعدم که دفترچه پایه و بعد هم دفترچه تخصصی که خوب زدم   حالا باید تا اول شهریور صبر کنم تا نتیجه اولیه بیاد (قابل توجه همه کنکوریها {کاردانی به کارشناسی} نتایج اولیه اول شهریور اعلام میشه)

فردای کنکور من خانومی کنکور داشت که اونم میگه بد نبود منم   گفتم بی خیال امیدت به خدا باشه

اتفاق مهم دیگه این بود یک روز قبل از کنکور اینجانب عمه مادر من فوت کرد   و این باعث شد پدربزرگم و مادر بزر گم و داییم بیاند خونه ما و بعد به من گفتن بعد کنکور باید بیای با ما بریم هم ما تنها نباشیم و هم تو خستگیت در بره منم از خدا خواسته گفتم چشم  و رفتم و یک هفته اونجا تلپ بودم

در همین مدت از طرف نظام وظیفه برام نامه اومد   و شدید به خاطر پیوستن اینجانب به خدمت خیلی خیلی خیلی مقدس سربازی تشکر کردند  و منم به مدت یک هفته در اغما به سر میبردم   چون اعزام من دقیقا روز اول ماه رمضانه (حالا فکر کنید با زبون روزه آدم آموزشی رو بگزرونه واااااااااااااای)

منم گفتم خانومی آماده باش دارم میام ببینمت تا قبل از اعزام اقلا همو درست ببینیم

و اینطور شد که در طی یک برنامه ریزی مدون (تشدید داره) تصمیم گرفتم ۲۶ یعنی دیروز برم پیش خانومی

در نتیجه دیروز صبح شالو کلاه کردم رفتم پیش خانومی

دیدمش گفتم ایندفعه خرید تعطیل فقط میریم کافی شاپ میخوام حسابی سیر ببینمت     و همین کارو رو هم انجام دادیم   بعد خواستیم بریم برای ناهار مسول کافی شاپ گفت چون زیاد نشستید علاوه بر چیزهایی که خوردید پول نشستن باید بدید منم گفتم چشم

رفتیم ناهار خوردیم (جای همتون خالی) بعد رفتیم برای مادر زن گرامی یه لباس خوشگل خریدم و دادم به خانومی  که از طرف من بده به مامانش

دوباره برگشتیم همون کافی شاپ (آخه جای خوبیه و زیاد گیر نیستند) و دوباره چند ساعت اونجا بودیم       تا وقت رفتن شد که بدترین زمان عمرم بود     بالاخره از هم جدا  شدیم و منم برگشتم خونه ولی دوباره از همین جا میگم خانومی عاشقتم اساسی

امروز هم اومدم اخبار رو بدم و رفع زحمت ولی قبل از خداحافظی دوباره از همه تشکر میکنم بابت حضور و از همه عذر میخوام بابت این دیر اومدنها

در ضمن از یکی از دوستان وبلاگی که خودش میدونه خیلی خیلی تشکر میکنم (جبران میکنم)

التماس دعا

سلام به تمام با معرفتا و بی معرفتا مثل خودم

چطورید؟؟

خوبید همه؟؟

کنکوری ها ی گل  چطورن ؟ امتحان خوب بود؟ انشالله همه قبولید

بچه ها اومدم بگم من پنجشنبه باید برم امتحان بدم خانومی هم که میخواد دوباره کنکور بده فرداش یعنی جمعه کنکور داره

همونطوری که تا حالا تنهامون نذاشتید برامون از ته اون دلهای پاکتون دعا کنید

به خدا خیلی دوستون داریم خیلی ها دیگه به ما سری نمیزنند ایرادی نداره در عوض دوستای خوبمون و با معرفت مشخص شدند

راستی یه خبر خوش

یکی از بهترین دوستای وبلاگی ما بچه دار شد همین جا از طرف خودم (عمو بهزاد) و خانومی به این مامان و بابای گل تبریک میگم


در آخر التماس دعا از تمام دوستان

انتخاب  ات

سلام به رفقای با معرفت

میدونم خیلی دیر اومدم ولی موجه اومدم

تقریبا از اول خرداد فضای کشور انتخاباتی شده بود منم که شدید سیاسی و فعال برای همین مجبور شدم کمی از درس و کارای دیگه کم کنم و به کار ستادی مشغول بشم

با خیلی از جووووونای همفکر خودم آشنا شدم و خیلی فعالانه مشغول تبلیغات بودیم

حالا که وزارت کشور داره کم کم نتایج رو اعلام میکنه منم حالام اساسی داره گرفته میشه ولی عیب نداره

این انتخابات بهترین تجربه بود برای گروههایی که باید متوجه میشدند انتخابات یک روند ادامه داره نه اینکه 4 سال یکبار یادمون بیفته انتخابات داریم نمونش ستاد 88 که طبق اخباری که دارم قراره تبدیل به یک NGO بشه

دوستان این شکست برای من میشه اول راه پیروزی گرچه اصلا حال خوشی ندارم

خوب دیگه اینم شانس ما بود 

در مورد منو آیسان هم بگم حالمون خوبه و اگه خدا بخواد از 1 یا 2 روز دیگه مشغول درس میشیم

دوستان شرمنده اگه ایندفعه کمی غمناک نوشتم واقعا شرمنده دوستان ما رو تنها نذارین تا بعد کنکور خودم از خجالت تک تک شما در بیام امید ما به دوستی با شما دوستان گله

ممنون بابت کامنتهای زیباتون

دوستون داریم

عنوان دارد

سلاااااااااااااااام به همه دوستان گلمون که همیشه همراه ما بودن و هستن

هفته پیش اومدم فقط به همه سر زدم ولی کامنت نذاشتم این هفته برای بعضی ها کامنت گذاشتم برای بقیه رو هم همین جا جواب میدم

اول بگم خیلی دوستون داریم و واقعا دعای شما دوستان عزیز برای ما یه نعمته کلی به ما انرژی میده

ممنون

منم طبق برنامه مشغولم البته گفتم فقط این سهمیه ها یکم اعصابمو به هم ریخته آخه خدایی احتمال قبولی خیلی کمه با این اوضاع

بریم سراغ دوستای گلمون

روز شمار زندگي ممنون بابت دعا آره خدایی همه رو و مخصوصا ما رو دعا کن ممنون

وصله هاي زندگي خیلی ممنون انشالله و همچنین تو و عشقت محسن

آیسان خانوم گل که شدیدا به منو آیسان لطف داره ممنون

خانوم آسموني ای بابا این دفعه اول نشدی آخه چرا ؟؟؟  تو میتونی انشالله شاد باشی و خندون

تی تی خدایی ما هم خوشحالیم از داشتن دوستای گلی مثل شما ممنون

حسین و گل یاس مهربونش(لیلی _ مجنون) حسین جون قربون اون چشمای قهوه ایت برم من

زینب خانوم ممنون از  حضورت همیشه به ما سر بزن اگه نه دعا میکنم کچل بشه دشمنات

بهناز خانوم انشالله شما هم قبولید بعد میایم این بلاگفا رو شیرنی میدیم

من گل که انشالل سالمو سر حال باشه الهی من قربون اون نی نی کوچولو برم ولی آخر اسمشو نفهمیدم ؟

اشکان و روژان ممنون بابت امیدواری که دادید

راحل و امین انشالله شما هم قبولید بعد همه شیرنی میدیم تولد تینا خانوم هم مبارک باشه انشالله

گلی نه والا ما که سهمیه نداریم اگه هم داشتم استفاده نمیکردم چون درست نیست خانومم هم آخه کنکور داره اگه نه میمومد

حمیده خانوم که تبریک میگم قالب جدید رو

tanha tarin mosafer که همیشه لطف داره در حق ما ولی خدایی همه کارمند بیمارستانن

pastil o Jojo ما هم به یادتون هستیم شرمنده وقت نمیکنم حضورا خدمت برسم انشالله بعد کنکور

ستاره(همسفر جاده عشق) به به کنکوری بعدی انشالله بازم شیرنی میدیم این جریان کد چی بود؟؟

فرح خانوم نه بابا من از دست کسی ناراحت نیستم کلا ما رفیق نیمه راه نیستیم

ما برای هم امیدوارم همونی بشه که گفتید ممنون

سمیه خانوم که انگار گوش مالی درخواست کرده بودند چشم آیسان رو میفرستم بیاد برای گوش مالی البته تو هم اونو گوش مالی بده شاید هردو درس بخونید

خاطرات عشق دوبار که چیزی نیست شما امر کن 10 بار میاریم ما دوستامونو دوست داریم

اسی بابا ما بیشتر

ღ☆ஜღ♥*•.ما 2 نفر ღ☆ஜღ♥*•.  بازم میگم ما مخلص دوستای با معرفت خوبمون هم هستیم

مموشی خانوم خسته نباشید از بابت اسباب کشی خدا رو شکر ما هم میگذرونیم

سوشیانت ای بابا ما با شما دوستای گله که دلگرمیم شرمنده نشد سر بزنم هفته ی دیگه میام

شهرزاد ممنون به ما لطف داری فکر خوبیه موفق باشی

عسل شما که معلومه تمام با معرفتا دوستای خوب ما هستن

*سینا&تینا* تبریک میگم شرمنده وقت نشد حضوری بیام

تینا و رضا انشالله موفق باشید همینکه ما رو یادتونه کلی افتخاره برای ما

رامین و رهسپار جاده موافقیم ولی انشالله هفته بعد

واژه رنگ زندگی است ممنون و همچنین برای شما

سلی ممنون دوست مهربون

غزل خانوم بابا اختیار داری ممنون

مرمر ممنون بابت دلگرمی

یکتا ممنون

نیوشا و کیمیا خدایی شرمنده ببخشید

زینب اگه خدا قبول کنه زنده ایم

فرزاد امپراطور :. روی چشم میایم

خاطرات عشق خدا رو شکر آره بابا پرچم سفید خوبه

نازنین انشالله و همچنین عشقت

                                                                          از همتون ممنون


آخیش

نفسم داشت بند میمومد اینجا آدم میتونه نفس بکشه

سلااااااااااااااااااااااااام

یه سلام گرم به تموم دوستای با معرفت که خیلی هاشون در این مدت معرفت خودشون رو ثابت کردند بابا ما خراب رفیقیم (مثلا درس خوندم اصطلاح یاد گرفتم جون عمه هام ؟؟)

چطورید ؟؟؟ سرحالید ؟؟

طبق قولی که داده بودم هفته ای یکبار اومدم هفته پیش اومدم به تمام اونایی که کامنت گذاشته بودم سر زدم این هفته اومدم آپ کنم یه آمار بدم و رفع زحمت

من همانند یک عدد بچه فوق مثبت از روز 1/15 شروع کردم به درس خوندن و یک نکته مرا کاملا در این چند روز متعجب گردانید و آن این بود که در این دوره اینجانب کاملا با انرژی مضاعف مشغول درس میباشم و با یاری خدا و دعای شما دوستان گل خستگی ندارم

ای بابا اینجور نوشتن به ما نیومده

آقا خداییش دمتون گرم واقعا حس درس خوندن دارم ممنون از همتون

روز 1/14 من یه برنامه درسی ریختم و طبق اون مشغول مطالعه هستم تا الان که خدا رو شکر مشکلی پیش نیومده

خبر بد این که دفترچه رو گر فتم و ثبت نام کردن فقط در رشته ما امسال 2تا سهمیه گذاشتن :

1 . سهمیه 50 درصدی برای کارکنان بیمارستانها

2. سهمیه 46 درصدی برای ایثارگران

و نکته مهم اینه من باید کجا قبول بشم چون هیچ کدوم از این سهمیه ها رو ندارم چقدر میمونه برای من درست حدس زدید 4 درصد نه اینجوری نگید بلند بگید 4 درصد الله اکبر

حالا باید از خیلی ها تشکر کنم که واقعا وقتی هفته پیش اومدم و کامنت های اونا رو دیدم از ته دل بم امید داد و خدایی همه رو هم جواب دادم تشکر از :

خانوم آسمانی که اول بود و ما نگرانش کردیم ، آرتینا و آرتین که دعامون کردند ، عسل خانوم گل ، زینب خانوم که فکر میکنه ما سر نزدیم بش (بابا ما بیخود کنیم دوستامونو فراموش کنیم) ، من که واقعا دلم برای نی نی کوچولوش تنگ شده و براشون آرزوی سلامتی دارم ، ما برای هم که امید دادن ، یکتا خانوم ، حجت و بهاره داداش گلم که لطف داره ، شیوا و میثم عزیز که همیشه براشون آرزوی خوشبختی دارم ، وصله های زندگی ، مریم خانوم گل که در وبلاگش هم نسبت به ما لطف داشته و داره ، سارا خانوم خواهر گل که سکته کرده از تیتر قبلی ، تنها ترین مسافر که در وبلاگش هم کامنت گذاشتم گفتم زندگی سخته ولی جایی برای ناامیدی نداره ، نازنین خانوم  و دعای خیرش ممنون ، سوشیانت خانوم کی گفته ما سر نزدیم بابا من همیشه میمومدم اگه جایی یادم رفته شرمنده ، ترانه خانوم محتاجیم به دعا ، ثامن گل که خیلی لطف داشته و داره ، سکته ای دوم تینا و رضا که شرمنده اگه نگرانتون کردیم ، ستاره خانوم که اونم کنکور داره انشالله موفق باشی ، افسانه خانوم که شعرای زیبایی میگه و منم همیشه میخونم ، روز شمار زندگی گل ، اشکان و روژان گل ، گلی خانوم که امیدوارم همیشه در زندگیش موفق باشه ما هم دلتنگ شما و دوستان هستیم ، خدانکنه مریم و محمد شما دوستای خوب ما هستید ، تاراش عزیز ، خاطرات عشق مهربون ، دوست غریب گل ، بهناز خانوم که امید دادن و حتما شما دعا کن قبول شم اساسی جبران میکنم ، پاستیل و جوجو مهربون ، سمیه خانوم خواهر مهربون که نگران ما بوده ممنون بشین درس بخون به !!! ، رونی جان خدا نکنه ، سلی خانوم با مرام ، مموشی خانوم نه بابا اینجا هیچوقت تعطیلی نمیخوره خیالت راحت ، مرمر خانوم مهربون که در جواب میگم آیسان هم با من کنکور داره البته کنکور ما مشترک نیست ، نازنین خانوم البته که هیچ وقت اینجا رو رها نمیکنیم ، مینی خانوم که درکت میکنم ، و خواهر مهربون آیسان جان که وبلاگشو فیلتر کردن (...) و اسباب کشی کرده و اسم ما رو اون بالای وبلاگش نیورده (شوخی کردم) ، فرهاد و شیرین ، ماتیک صورتی روی چشم تازه تو که موج سومی هستی شیرنیت بیشتره اگه قبول شدم ، فریبا خانوم انشالله ، نیلوفر و مهدی جان ممنون ، و خاطرات عشق

از همتون ممنون

متن بی شکلک ( فقط گریه )

سلام

یک سلام با تاخیر سلامی متفاوت با تمام سلام ها

خیلی وقت هست که در  این وبلاگ من و آیسان در کنار هم در کنار دوستان بودیم و واقعا از این کنار هم بودن لذت میبردیم ولی یه مساله مهم پیش اومده که باید با شما دوستان در میان بذارم

خدا شاهده الان که دارم این مطلب رو مینویسم در اوج ناراحتی هستم

چند روزه  دارم فکر میکنم چطوری به دوستانی که لحظه لحظه یاد ما بودند این مطلب رو بگم الان اشک از چشمام جاریه  دوستان ثابت وبلاگ همونایی که ماههاست وبلاگ ما رو دنبال میکنند دیدند من چندین بار نوشتم که دیگه مثل سابق نمیتونم به همه تند تند سر بزنم و میخوام برای کنکور کارشناسی بخونم ولی دوری شما نمیذاشت که تند تند به وبلاگ سر نزنم و بارها و بارها پا روی تصمیم خودم میذاشتم و بازم میشستم پشت رایانه و سریع وارد اینترنت میشدم و یه راست سر میزدم به وبلاگ

ولی دیگه چیزی تا کنکور نمونده اول مرداد ماه کنکور کارشناسی و من هنوز هیچی نخوندم و اینبار تصمیم گرفتم محکم درس بخونم من باید رتبه زیر 200 رو بدست بیارم برای همین تلاش زیادی لازمه و منم تقریبا 4 ماه فرصت دارم

بدست اوردن این رتبه به هیچ عنوان امکان پذیر نیست مگر با دعای دوستانی که لحظه لحظه ثابت کردن به یاد ما هستند و ما رو شرمنده لطف خودشون کردن

دیگه نمیشه دقیقه به دقیقه مثل سابق آنلاین باشم و سر اینکه کی میخواد اولین کامنت  رو بذاره با خیلی از دوستان شوخی کنم

مینی و مینک ، یاس مهربون که جلو زدن از این دوستان واقعا هنر میخواست

در هرصورت تصمیم گرفتم هفته ای یکبار بیام و سر به تمام دوستان بزنم و در طول هفته بر خلاف میلم غیبت کنم

هرهفته فقط برای این آنلاین میشم که سر به تمام دوستان بزنم و برم خدا شاهده فقط همین پس اگه آپ کردید و دوست داشتنید ما هم سری بزنیم ما رو بی خبر نذارید تا وقتی آنلاین شدم سری بزنم

مطلب دیگه اینه که شاید تعدادی از دوستان رو با حرفی و کاری ناراحت کرده باشم اینجا از تمام این دوستای گل عذرخواهی میکنم

در بین دوستان شاهده خیلی از جدایی ها بودیم که واقعا ناراحتمون کرد انشالله و با امید به خدا امیدواریم تمام عاشقا لحظات خوبی با هم داشته باشن و هرچه زودتر شرایط جور بشه و به هم برسن

اصلا دوست ندارم متن رو تموم کنم ولی چاره ای نیست و فقط اینو بگم مطمئن باشید این وبلاگ تنها خونه مجازی ماست که تا آخر  عمر رها نخواهد شد قول میدم

بازم میخوام از تمام شما دوستان که برای من و تمام اونایی که نیاز به دعا دارند دعا کنید و بازم از شما دوستان میخوام ما و وبلاگ ما رو هیچ وقت فراموش نکنید

دوستدار شما بهزاد و آیسان


پنج مطلب

سلاااااااااااااااااااااااااام

امروز میخوام برای تمام دوستان  5 تا مطلب بگم

1. دیروز عروسی یکی از بهترین دوستان وبلاگی ما بود امیر و مریم که دعا میکنیم انشالله خوشبخت بشند و همیشه شاد و عاشقانه در کنار هم زندگی کنند

پیوندتان مبارک

2.نزدیک به دو هفته میشه من به خیلی از دوستان سر نزدم و شاید خیلی ها از دست ما ناراحت باشند اینجا میخوام از همه عذر خواهی کنم و بگم این رفتار به این علت بوده که صاحب کار بنده از وقتی بش گفتم دیگه بعد از غید برات کار نمیکنم داره تلافی در میاره و یه عالمه کار داد ه بم برای نمونه میگم ایشون 15000 تا عکس به من داده گفته در عرض یک هفته تمام این عکسها رو آرشیو بندی کن حالا شما بگید حق دارم کم پیدا بشم؟

اگه کسی ناراحته من عذر میخوام

3.گلایه از خیلی از دوستان به نظر من دوستی که دوست بودنش واقعا از صمیم قلب باشه بدون خبر دادن خودش میاد و سر میزنه از روزی که تصمیم گرفتیم وقتی آپ میکنیم کسی رو خبر نکنیم اون عده به اصطلاح دوست دیگه سر نمیزنند البته ما گلایه نداریم و خودم معتقدم اینطوری فرق دوست واقعی و غیرواقعی مشخص شده از تمام دوستانی که صمیمانه همیشه همراه ما هستند از صمیم قلب تشکر میکنم

ممنون دوستان گل

4. امسال هم با تمام خوبی و بدی ها داره تموم میشه امیدورام سال 88 سال خوب و پربرکتی برای همه مخصوصا عاشقا و مخصوصا دوستای عاشق خودمون باشه

نوروزتان پیروز

5. در آخر از تمام کسانی که تولد آیسان رو تبریک گفتند شدیدا تشکر میکنم و اینکه انشالله جبران میکنم هم من و هم آیسان رو خیلی خوشحال کردید

دوستون داریم و ممنون

جشن تولد

 

  

 

آسمان با وسعتش تقديم تو

     رقص ماهي هاي دريا مال تو

هرچه دارم از تو دارم مهربان

زندگيم امروز و فردا مال تو

                      

سلام به تمام دوستان گل

امروز اینجا یه جشن بزرگ داریم علت رو هم  میدونید


( اسپیکر ها روشن آهنگ جدیده بیاید وسط )

      

فردا تولد یه گله گلی که خدا در سر راه من قرار داد

فردا  تولد خانوم گل من آیسان مهربون و فداکار خودمه

عزیزم تولد تو مهمترین روز عمره منه تویی که با تمام این دوریها با من بودی تویی که زمانهایی که واقعا بت نیاز داشتم همه جوره کنارم بودی و بم امید دادی

آیسانم با اینکه ازت دور بودم و همیشه ناراحت که چرا نمیتونم بت تند تند سر بزنم تو بودی که همیشه منو دلداری میدادی و آرومم میکردی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم بابت اینهمه خوبی و مهربونی

خدایی در این دوره پیدا کردن کسی که بتونی باش راحت باشی و بخوای که شریک زندگیت باشه خیلی سخته و حالا که تو رو دارم از همه لحاظ راحتم

آیسانم خیلی دوست دارم تو عزیزترین فرد زندگی منی  با تمام وجود میپرستمت

واقعا از ته دل بارها خدا رو شکر کردم و میکنم که همچین گلی رو خدا سر راه من قرار داد تا مسیر زندگی من جهت بگیره

اون اوایل خیلی اذیتت کردم خوب آخه به اخلاقهای هم آشنا نبودیم اما الان اگه نباشی میخوام دنیا نباشه

همیشه دوست داشتم و دارم بهترینا ها رو برات فراهم کنم چون تو لیاقتشو داری تویی که الان برام شدی امید شدی توان حرکت که اگه نبودی به این دنیا هیچ امیدی نداشتم

هر لحظه تو رو کنار خودم حس کردم و بات زندگی کردم و حالا هم تمام تلاشمو میکنم این فاصله ها زودتر تموم بشه تا ابد منو تو در کنار هم باشیم

به خاطر صبرت ممنون و بت قول میدم تمام این روزهای دوری رو برات کامل جبران کنم

انشالله هرچه زودتر روزی بیاد که در خونه خودمون ، خودم برات جشن تولد بگیرم فدات شم


آیســــــــانم تولـــــــدت مبـــــــارک


خوب بریم سراغ جشن تولد

             

     

حالا نوبت کیک تولده




اینم کادوی من به خانومی گل

  

بهترین روز عمر من 4 اسفند ماه

وای که شما دوستان چقدر گلید از تک تک شما ممنون خیلی دوستون داریم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خدا جون خیلی مخلصیم امروز خیلی حال دادی دستت درد نکنه

من همین الان رسیدم و خسته ولی خدایی تا باشه از این خستگی ها گفتم تا الان پرانرژی هستم بیام بنویسم و وقتی کامنتهای دوستان رو دیدم به خدا اینقدر خوشحال شدم که حد و حساب نداره از همه ممنون

بریم سراغ امروز :

من از دیروز همه چیز رو هماهنگ کرده بودم حتی ساعت حرکت اولین قطار مترو رو هم آمار داشتم تا همه چیز از روی برنامه بره جلو و در کنار اون ساعات حرکت اتوبوسهای BRT رو گرفته بودم

مگه من شب خوابم میبرد استرس این دیدار و هوای ابری نمیذاشت خوام ببره ولی بالاخره خوابیدم و موبایل رو روی ساعت 4.30 صبح تنظیم کرده بودم  خلاصه ساعت شد 4.30 و موبایل زنگ زد بیدار شدم و موبایل رو خاموش کردم و 5 دقیقه دراز کشیدم یه دفعه مامانم اومده   میگه  مگه نمیخوای بری دیرت نشه پاشو بچه

پاشدم ولی اصلا حال صبحانه نداشتم لباس پوشیدم و هوا هم هنوز تاریک بود و من طبق برنامه ای که ریخته بودم ساعت 5 از خونه زدم بیرون خدا از اون اول همراهم بودم مثل همیشه کمی پیاده رفتم تا به خیابون رسیدم و تا اومدم لب خیابون یه ماشین جلوم نگه داشت

حالا جالب من پول نقد همش 4 تومن همراهم بود  البته پول داشتم  ولی در عابربانک بود گفتم سر راه پول میگیرم در هر صورت وقتی کمی از مسیر رو رفتم پیاده شدم چون باید سوار یه ماشین دیگه میشدم و تا اون لحظه 2 تا عابربانک رفتم خراب بودند گفتم عیب نداره از عابربانک مترو پول میگیرم

خلاصه تا از ماشین پیاده شدم یه ماشین دیگه نگه داشت که مسیرش به من میخورد رفتیم تا ایستگاه مترو

ساعت 5.30 رسیدم به مترو و اولین قطار ساعت 5.54 میرسید ایستادم تا قطار اومد و رفتم تا ترمینال آزادی

(مقداری از راه رو هم با همون BRT رفتم)

ساعت 6.30 دقیقه رسیدم ترمینال رفتم از عابربانک پول بگیرم دیدم خرابه گفتم ای بابا چجوری کرایه راه رو بدم دیدم یارو صدا میزنه کجا میری بش گفتم ، گفت زود بیا بالا الان حرکته گفتم پول ندارم گفت بیا رسیدیم از عابربانک بگیر

وقتی سوار شدم و ماشین راه افتاد بغض کردم و کمی هم گریه ولی نه از روی ناراحتی بلکه از خوشحالی اصلا باورم نمیشد دارم میرم پیش خانومی

در راه تمام جیبهامو گشتم تونستم کرایه رو جور کنم بازم خدا رو شکر

3 ساعت در راه بودم تا رسیدم یعنی من 9.30 رسیدم و منتظر وایسادم تا آیسانم بیاد و جالب هوا بود که کاملا آفتابی بود ولی یه دفعه برف گرفت اونم چه برفی حالا اگه درست میومد خوب بود باد شدیدی هم گرفت گفتم ای بدشانسی که خانومی زنگید گفت کجایی گفتم ترمینال

گفت بیا سمت میدان منم راه افتادم و جالب هم برف و هم باد شدید شد چند دقیقه راه رفتم داشتم یخ میزدم از سرما که عزیز دلمون اون طرف خیابون دیدم زودی پریدم اون طرف خیابون و شانس اوردم ماشین بم نزد

رفتم دست دادم با خانومی گفت بریم کجا گفتم انگار سردت نیست من دارم یخ میزنم تمام برنامه ها تعطیل بریم کافی شاپ دیگه رفتیم کافی شاپ رو پیدا کردیم زودی رفتیم داخل  

کافی شاپ یه قسمت تقریبا خصوصی داشت گفتم بریم اونجا که راحت باشیم رفتیم نشستیم تا یخ من باز شد و البته دست خانومی رو رها نمیکردم آخه من دستم همیشه گرمه و دست خانومی همیشه یخ برای همین میخواستم گرمش بشه

بعد مامان آیسان زنگ زد بعد خانومی گوشی رو داد به من و مامانش کلی سفارش کرد بذار دخترم زود بیاد خونه گفتم چشم

تقریبا نزدیک 3 ساعت اونجا بودیم کلی به قول دوستان عشقولی شدیم ( شدید ) بعد دیدم برف کمتر شد گفتم میای بریم زنجان گفت بریم

رفتیم زنجان دوباره داخل ماشین من کلی با خانومی عشقولی شدم تا رسیدیم زودی رفتیم رستوران ناهار خوردیم و اونجا من هدیه هایی که خریده بودم رو تقدیم کردم

من برای خانومی همون عروسک که خیلی خوشش اومد و یه دونه اتوی مو خریده بودم (البته لیاقتش بالا تر از این چیزاست)

دو سه تا عکس گرفتیم از هم آخه دکور خوبی داشت

بعد گفتم بیا بریم بازار گفت نه گفتم بیا بریم ناز نکن گفت چشم

رفتیم اونجا خانومی هم علاوه بر کادویی که خریده بود (یه جفت کفش کلی خوشگله) یه پیرهن برام خرید منم یه کیف و یه پیرهن برای همسر گلم گرفتم

دیگه چون به مادر خانوم قول داده بودم اونجا خانومی رو سوار ماشین کردم به سمت خونه و منم رفتم ترمینال اومدم این تهران خراب شده

عکس کادوی خانومی به من رو گذاشتم ولی کادوهای من به آیسان رو ندارم

(دوستان گل شرمنده طولانی شد چون میخوام کامل این خاطره ثبت بشه خلاصه شرمنده البته خیلی خلاصه تعریف کردم ولی بهترین روز بود{عکس خودمونه})

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای


فردا میرم پیش خانومی بچه ها دعا کنید اقلا هوا خوب باشه

بازم خودمم


عکس جدید  (خوشگله؟؟؟؟) (این یه هدیه ویژه برای خانومی میباشد !!)

سلاااااااااااااااااااااااااااااام به تمام دوستای گلمون

خوبید؟؟ خدا رو شکر

اول عذر خواهی کنم از یکسری از دوستان که از دست ما ناراحت هستند چرا هفته پیش خبر ندادیم ما شرمنده ولی من همون موقع گفتم دیگه تمام دوستان رو خبر نمیکنم چون وقت نیست ( خدایی خبر کردن تمام دوستان 90 دقیقه وقت میبره ) بازم شرمنده (مینا و احسان عزیز عذر میخوایم )

این هفته بین دوستای خوبمون چندتا اتفاق ناگوار افتاد و خیلی ناراحتمون کرد نمیدونم چی شده چرا این عشقا ه این زودی تموم میشه اصلا اینا رو میشه عشق نامید؟؟؟ نمیدونم واقعا نمیدونم

خیلی وقت شده در هیچ کدوم از پستهام راجب عشق و محبت به خانومی چیزی ننوشتم یکی از دوستان گفته بود سعی کن محبتت به آیسانت همیشگی باشه (منم حق میدم همچین حرفی رو زده)

آیسانم برای تو مینویسم از احساسم

آیسان جان ، عزیزم میدونی که من در این دنیا فقط تو رو دارم خدا خیلی بم لطف داشته ولی تمام نعماتی که داده یک طرف و آشنا کردن من با تو هم یکطرف

بارها و بارها گفتم تا آخر عمر خدا رو شاکرم که کسی رو بم داد که الان شده امید من کسی که باعث شده تمام این مشکلات زندگی خیلی راحتتر از این چیزا برام ساده بشه

کسی که صداش برام نهایت آرامشه امروز که بات حرف میزدم وقتی بت گفتم از حالم طوری برام صحبت کردی که تمام اون کلماتی که میگفتی برام آرامش داشت

آرومم میکرد عزیزم من تا آخر کنارتم

تو لایق بهترینا هستی خانومی (خدایی صبرت خیلی زیاده بچه ها یه اعتراف : من و آیسان  تقریبا 8 ماهه همو ندیدیم و فقط بخاطر شرایط کاریه من بوده اینجا میگم شرمنده ولی با دعای شما دوستان تا آخر امسال میرم)

خدایا کمکم کن تا اون چیزی رو که آیسان لایقشه براش فراهم کنم

دوستان گل برای ما و برای تمام عاشقا دعا کنید همیشه

صبر کنید منو دعوا نکنید چرا همش تو آپ میکنی؟؟ انشالله آپ بعدی با آیسانه

دوستان از امروز تا روز تولده خانوم گلم یه آهنگ میذارم روی وبلاگ سعی کردم زیاد سنگین نباشه نظرتون رو راجب آهنگ هم بگید و اونایی که با فایرفاکس میاند آیا برای اونا هم پخش میشه؟؟؟

راستی خبر خوش بعدی جناب آقای سید محمد خاتمی آمادگیشو برای ورود به انتخابات اعلام کرد و یه جشن بزرگ در تهران خواهیم داشت دوستانی که تمایل دارن دعوت بشند ایمیل خودشونو بذارند اگر برای تشکیل جشن مشکلی نباشه همه دعوتید 

آغاز یک عشق قسمت دوم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

در طول هفته که خیلی از اتفاقا برای من یا خانومی میفته به خودم میگم اینو یادم باشه که حتما بنویسم بعد که میام میشینم پشت رایانه و شروع میکنم به نوشتن هرچی در ذهنم بوده یادم میره و جالب اینه دیگه اصلا یادم نمیاد

در اینجا لازمه از حمایتهای بی دریغ امیر جان و در طول مراحل کامنت گذاری تشکر کنم

 بابا والا بلا تقصیر  من نیست کد تایید کامنتها دیر باز میشه فکر کردید برای خودتون زود باز میشه؟؟؟؟؟؟؟

راستی یه نکته جالب بگم مطلب نوشتن من کلا شاید  15 دقیقه بیشتر طول نکشه ولی خبر کردن دوستان نزدیک به یک ساعت ونیم طول میکشه (جدی میگم خودتون دیدید من همه رو خبر میکنم و کسی نیست جا بمونه و چون دوستان زیادی هستن که به ما واقعا لطف دارن خیلی طول میکشه) بنابراین احتمالا از این به بعد شاید نتونم به همه خبر بدم پس خواهشا کسی ناراحت نشه البته اگه نکته آموزشی رو بخونید دیگه نیاز به خبر کردن نیست ولی اونایی که بلاگفایی نیستن رو حتما خبر میکنم

نکات آموزشی : 1.شاید یکسری از دوستان از خودشون بپرسن من چطوری اینهمه زود میام وقتی اونا آپ میکنند اگه در اینترنت باشم تقریبا همیشه جز نفرات اول تا دهم هستم (البته اگه مینی خانوم و یاس مهربون بذارند؟؟؟؟؟؟؟؟ )

من از فناوری RSS خوان استفاده میکنم و به شما هم توصیه میکنم از این فناوری استفاده کنید (البته منم در گذشته یه مطلب در مورد این فناوری گذاشتم از اینجا بخونید)

2. بچه ها این مطلب رو حتما بخونید (یک امکان فوق العاده به بلاگفا اضافه شد خیلی عالیه) من امتحان کردم بهتر از این نمیشه از اینجا بخونید (سوالی هم داشتید در خدمتم)

در مورد سایتی که عکسهای نی نی آینده رو نشون میده به شرطی میگم که شما هم عکس نی نی های خوشگلتون رو بذارید برای همه تا ببینیم قبوله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم عکس نی نی ما

اینم آدرس سایتی که میتونید نی نی آینده رو ببینید (خدایی بذارید بقیه هم ببینند)

مطلب مهم بعد اینه خاطرات آشنایی من و آیسان به صورت داستان ادامه دار خواهد بود و اینکه خاطرات رو چون آیسان خیلی گرفتاره و من حافظم مثلا قویتره فقط من مینویسم

ادامه داستان :

خانوم ما به همراه همون دوستش وارد شد آقا منم ناگهان حس پرواز کردن بم دست داد ولی قبل از اینکه اون رفیق من دوباره محکم بزنه به سرم ، من محکم زدم تو سرش که بیا برو آمار اینو برام بگیر (بدبخت سکته کرد )

گفت بهزاد بی خیال شو گفتم تو چکار داری مگه همکلاسیت نیست آمار بگیر (راستی من در جهت افزایش فرهنگ دوستی قدم برنمیدارم ای مسولین فرهنگی؟؟؟ این داستان +18 ) بیا آمارشو بده به من بقیش با خودم

کار من اون روز در دانشگاه اونا تموم شد ولی از فردا دیگه دانشگاه من شده بود اونجا و بی خیال کلاسهای خودم

بعد از چند روز شماره خانوم خانوما رو بدست آوردم و اس ام اس اول رو روانه کردم سوی کوی لیلی

(البته آمار رو کامل داشتم میدونستم دختر خیلی باوقار و خوبیه و با کسی هم نیست و منم برای هوس و دوستی ساده نمیخواستمش من دنبال یه دختر خوب برای ازدواج و آینده بودم )

خلاصه بعد از چندین اس ام اس من نوشتم :

بهزاد : دوستی یک حادثه است و جدایی قانون بیا حادثه ساز و قانون شکن باشیم

آیسان : وقتی که بارون میاد دستهایت را باز کن به تعداد قطرات باران که جمع میکنی تو مرا دوست خواهی داشت و به آن اندازه که نمیتوانی جمع کنی من تو رو دوست میدارم

واینطوری بود که ما در تاریخ 7 اردیبهشت با هم دوست شدیم و این شروع یک عشق بود

البته این 2 تا اس ام اس جز اس ام اس های آخره که نوشتم اگه نه نزدیک چند ساعت حرف زدم و چند ساعت اس ام اس میزدم تا راضی شد (البته کاملا بش حق میدادم با این وضعیت جامعه)

بعدها که راجب این موضوع با هم حرف میزدیم آیسان میگفت اون اوایل نمیتونستم بت اعتماد کنم و فکر میکردم دوستی ما فوقش برای چند هفته یا ماه طول میکشه منم میگفتم فکر نمیکردم منو قبول کنی و افتخار به من بدی برای همچین عشقی

تا بعد...

دوستان شروع آشناییمون رو کامل نوشتم(البته به این سادگی ها هم نبود پدرم در اومد ولی خوب نمیشه همه چیزو نوشت میدونید که؟؟؟) ادامه خاطرات رو هر وقت تونستم میذارم خوبه ؟؟؟

آغاز یک عشق قسمت اول


اول نوشت (جدید اضافه شد)

بچه ها الان یه سایت پیدا کردم عکس خودتونو بش میدید(مادر و پدر) اونوقت عکس بچتون رو بتون میده

بر اساس کارای علمی یعنی قیافه ها رو اسکن میکنه و نتیجه رو نشون میده این عکس نی نی ما

لازم به توضیحه خودش لباس رو  اضافه میکنه اینم نی نی ما دوتا             نظر؟؟؟؟

                                          (رنگ مو و رنگ چشم و لباس مربوط به خود سایته)

بابا فدات بشه


سلام به همه دوستان گل

بابا من که قبول کردم شکستو ایندفعه تعداد نظرات شد 201 (البته با اون خصوصی ها)

خیلی از دوستان گفتند چرا خاطرات خودتون رو نمینویسین تا الانم من مخالف بودمو هستم ولی نمیدونم چرا به دلم اومد این بار برای اولین بار شروع آشنایی خودمون رو براتون بنویسم ولی حالا تا ادامش که بعدها مینویسم  

داستان من و آیسان از اینجا شروع میشه

حدود 2 سال پیش بود که یکی از دوستان من در دانشگاه خودشون از من خواست به دانشگاه اونا برم که در انتخاب واحد کمکش کنم و منم قبول کردم من تا اون زمان با هیچ دختری دوست نبودم چون معتقد بودم دوستی دختر و پسر در صورتی درسته که منجر به ازدواج بشه چون دوستی ها ایجاد وابستگی میکنه و با پایان اینجور دوستی ها ضربه بزرگی به 2 طرف وارد میشه برای همین به فکر دوستی هم نبودم

روز موعود فرارسید و منم طبق قولی که داده بودم به دانشگاه دوستم رفتم  و بعد از اینکه کلی سلامو علیک کردیم و همو تحویل گرفتیم قرار شد که بریم به سایت دانشگاه برای انتخاب واحد

رفتیم سمت سایت دانشگاه که از دور من 2 تا دختر رو دیدم که دارن میاند به طرف ما ( نه طرف ما یعنی داشتند عبور میکردند ) که یکیشون قرار بود طبق خواست خدا در آینده بشه خانوم من

من فقط چشمم بش خورد و یک نگاه معمولی کردم و رد شدم ناگهان ضربه ای محکم بر سرم اصابت کرد  و صدایی گفت بچه در دانشگاه ما چشماتو درویش کن

من خیلی بدم میاد کسی بزنه تو سرم یعنی بدجور قاطی میکنم و اونجا هم قاطی کردم ضربه ای محکم بر فرق سر صاحب صدا وارد کردم

خلاصه رفتیم سمت سایت تا رسیدیم رفتیم پای یک کامپیوتر که خالی بود منم از فرصت اینترنت مفت کمال استفاده رو بردم گفتم اول ایمیل خودم  رو چک کنم تا انتخاب واحد کوفتی تو

خلاصه تاتونستم استفاده کردم دیدم موقعیت داره خطرناک میشه   گفتم بریم سراغ کار تو

آدرس سایت رو که داشتم وارد میکردم(بچه پرو انگار نوکر گیر اورده بود نسشته بود نگاه مکرد ) ناگهان خانوم آینده ما نیز وارد شد....    بسه دیگه تا بعدا خسته شدم

به قول دوستان بعد نوشت : حالا من ناز میکنم (بابا گفتم که بعضی اوقات خواهم نوشت در ضمن این مورد حق انحصاری داره برای من یعنی فقط خودم مینویسم آیسان درس داره نمیخوام وقتش گرفته بشه سوتفاهم پیش نیاد)

این من هستم دارم از شوق دیدار روی هوا پرواز میکنم

آیسانم عاشقتم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

سلامی گرم به تمام دوستان ( خیلی مخلصیما )

قبل از هرچیزی بگم که سایتی در حال جمع کردن امضا برای ثبت جهانیه عید نوروز در تقویم سازمان ملل هست و منم از شما دوستان میخوام هم لینک رو در وبلاگ خودتون قرار بدید و هم امضا کنید

  از اینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجا

امیدوارم عزاداری همه مورد قبول حق و امامش واقع شده باشه

یه خبر سیاسی : جناب آقای سید محمد خاتمی هم اعلام کرده یا خودم یا آقای میرحسین حتما برای ریاست جمهوری  کاندیدا خواهیم شد خاتمی جون دمت گرم

بعد از حدود یک هفته تنهایی به علت مسافرت تمام اعضای خانواده که بنده هم به توصیه دوستان گل و خانوم خوشگلم دست به کبریت و چاقو و انواع وسایل خطرناک نزدم جمعه همه تشریف اوردن و من رفتم دست به کبریت زدم

چون تعدادی از دوستان گفته بودند سرعت بالا اومدن وبلاگ شما پایینه منم رفتم و 4تا از کدهای جاوا در وبلاگ رو پاک کردم که وبلاگ سریعتر بشه. بابا شما هم اینقدر از این اینترنت اکسپلورر استفاده نکنید این همه مرورگر خوب داریم ( سافاری ، فایرفاکس ، اپرا ، کروم )

راستی هنوز یکسری از دوستان در اون وبلاگ عاشقا نرفتند و ندیدن که به اونجا هم سر بزنید

علت اینکه فعلا این بار من آپ کردم این بود که خانومی مشغول امتحان هست و منم نگفتم بیاد آپ کنه پس شما هم دعا کنید برای ما مخصوصا آیسانم

راستی بچه ها آخه من گناه دارم پستی که خانومی گذاشت تعداد نظراتش بیشتر از من شد

آخه ما شرط بسته بودیم بر سر تعداد نظرات بیشتر که من باختم

این دفعه زیاد حرفی برای گفتن نداشتم ولی حرف همیشگیم رو بازم تکرار میکنم خدایا ممنون دوستای به این گلی به ما دادی

و خیلی ممنون که یکی از بهترین فرشته هاتو نصیب من کردی آیسانم با تمام وجود دوست دارم


چی بگم از کجا بگم؟؟؟

سلام به تمامی دوستای گلمون که وجودشون باعث امیدواری برای من و آیسان جونم هست

اول تسلیت دوباره بابت این ایام ( بچه ها در عزاداری هاتون ما و تمام عاشقا رو فراموش نکنید )

دوم بگم در مطلب هفته پیش یه بحثی پیش اومده بود واسه اینکه معنای اسم خانومم چیه ؟؟؟ که اینو روشن کنم

آیسان به معنای ماه من و یک نام ترکی هست

( من خودم این اسمو خیلی دوست دارم . ما هیچ کدوم آذری نیستیم)

مطلب بعد هم همون چیزی بود که خانومی در پستش اشاره کرد همون کامنتی که گذاشته بودند و اون آرزوی بیجا و من هم به آیسان گفتم خودتو ناراحت این جور آدما نکن و اینجا هم به همه دوستان میگم ما مال همیم تا ابد چون کار ما خیلی وقته از دوستی گذشته من توان تحمل یک دقیق دوری از خانوم گلمو ندارم .

نشده روزی باید که من با گلم تلفنی صحبت نکنم متاسفانه به دلیل شرایط کاری که دارم چند ماهه عشقمو ندیدم و همین جا ازش عذر خواهی میکنم به خاطر کم کاری خودم ولی هیچی از میزان علاقه من به تو کم نشده که هیچ بیشتر هم شده فدات شم   

اینم بگم ما هردو واقعا از اینکه دوستای گلی مثل شما داریم واقعا و از صمیم قلب خوشحالیم دوست داشتم تمام دوستامونو اسم ببرم ولی خدا رو شکر اینقدر زیادن که اسم نمیشه برد ولی دوستون داریم یه عالمه

این هفته کل خانواده ما رفتن سفر و من تک و تنها خونه موندم ولی تا آیسان هست (حتی تلفنی) آدم چه غمی داره؟؟؟؟

آیسانم چی بگم از دلم که تمام اوقات به یاد تو هست چی بگم از وجودم که فدای خنده هاته

عزیزم ، خانومم ، مهربونم در همه حال و تا آخر عمر میپرستمت و بدون که تویی تمام وجودم و تویی که در دل من امید رو به وجود اوردی

دوست دارم با تمام وجود

 

یه پست جدید ! ! !

آخیش الان یه عطسه توپ کردم کلی روحمو صیقل داد ( اوه )

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

(((((((( عیدتون مبارک ))))))))

سلام به همه دوستان گلی که این همه به من و خصوصا به آیسانم لطف دارن و این همه براش کامنت گذاشتند ( حسودی نمیکنمااااااااا بلکه خوشحالم )

همه خوبید ؟؟ خوشید ؟؟؟ خوب خدا رو شکر

والا هفته پیش آیسان جون بعد از مدتها آپ کرد و دیگه اومده بین ما و دیگه هم اگه خدا بخواد هستش ومنم کلی خوشحالم

خوب خدمت همه دوستان بگم اول تعرف کنم که شنبه (همین 23 آذر) یه اتفاقی در این وبلاگ افتاد من خودم اندر کف مونده بودم همینطوری که داشتم نظراتو میخوندم دیدم تعداد نفرات آنلاین حدود 25 نفره کلی خوشحال شدم گفتم برم در وبگذر ببینم از کجاها دارن وبلاگ ما رو میخونند دیدم تمامشون از کشور های خارجی بودند مخصوصا آمریکا و فرانسه

آقا منو میگی ترسیدم گفتم نکنه خبریه و نکته جالب اینکه سیستم عامل اکثرشون هم لینوکس بود ( مثل این هکرهای خفن ) و چیزی که بیشتر از همه منو متعجب کرد این بود که هیچ کدوم از سایتی لینک نشده بودند یعنی مستقیم در مرورگرشون آدرش ما رو وارد کردند و اومدند

حالا کی میدونه جریان چیه؟؟؟؟ ( منم از IP های همشون یه عکس گرفتم که از اینجا ببینید )

مطلب بعد اینکه دوست صمیمی و همیشه همراه وبلاگ ما هم عروسیش تموم شد و اینکه از همه میخوام واسه خوشبختیش دعا کنند و بیاید ما هم از خدا بخوایم زودتر نصیب ما هم بکنه ( آمییییییییییییییییییییییییین )

حالا آخر مطلب هم بگم از اونجای که تا الان برای من و درس خوندنم دعا کردید از این به بعد برای آیسانم هم دعا کنید

و بگم آیسان جون تویی تمام وجود من که تا آخر عمرتو رو میپرستم و دوست دارم  

((((((((شب یلدا بر همه مبارک))))))))


و همچنان منم

و باز هم سلاااااااااااااام
خیلی خیلی سلام به خدا من شرمنده ام. این قضیه آیسان هم شده همش بدشانسی
وقتی بش میگم بابا اینجا همه دوست دارن و همه با اینکه خیلی کم خودت اومدی و دیدنت ولی همیشه از حالت میپرسند خیلی خوشحال میشه علت اینکه تا الان نتونسته بیاد اینه که مغازه ای که کامپیوترشو گرفته تا درست کنه 2 روزه بسته و باز نکرده ولی اینو من قول میدم تا روز 19 آذر که وارد دومین سال عمر این خونه مجازیه ما میشیم آیسانم هم میاد.
خوب این چند وقت که نبودم خیلی اتفاقا افتاده هم خوب و هم بد
از بده شروع میکنم که آخرش خوبه رو بگم چون خودم عاشق پایان خوب و با حال هستم

یکی از دوستان خوب وبلاگ که عاشقه یه مشکلی بزرگ برای عشقش به وجود اومده برای همین از همه میخوام که براشون دعا کنند برای هردوشون تا زودتر این مشکل هم برطرف بشه
یکی دیگه از همراهای وبلاگ ما هم فعلا گذاشته رفته و میگه تا اطلاع ثانوی نمیخواد دیگه آپ کنه و اصلا معلوم نیست که دیگه بیاد
این 2تا مطلب خیلی ناراحتم کرد بریم سراغ خبرهای خوب
یکی از بهترین دوستای وبلاگ امروز عروسیشه ( همین امروز و همین الان ) و منم خیلی خوشحالم و از همین جا از طرف خودم و آیسانم و تمام عاشقا بش تبریک میگم.
خبر بعد هم اینه
اگه نگاه کنید در بلاگفا خیلی وبلاگها هستند که حالت کلوپ شده و همه میرند در این وبلاگها عضو میشند ولی متاسفانه بیشتر این کلوپها به قول خودشون وبلاگ کل کله و هیچ جایی برای جمع شدن عاشقا در کنار هم نیست
من به ذهنم خورد که یه جایی برای تمام عاشقا بسازیم و این پیشنهادو به دوست خوبم حجت دادم و اونهم گفت خوبه و این کلوپ رو هم ما ساختیم

از اینجا از تمام عاشقا دعوت میکنیم بیاند و در این کلوپ عضو شند. ( نه بیارید خشن میشم   )
دیگه چی بگم خسته شدم از بس حرف زدم


 

ای روزگار

اول سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
شدیدا در خوشحالی به سر میبرم به علت اینکه اومدم و آپیدم.مثلا دارم درس میخونم کسی به روی خودش نیاره

خوب این کار کردن با این اکسل دردسر داره والا این آقای صاحب کار بنده به من گفت که 330 تا کارت تبلیغاتی که مال شرکتهای مختلف رو بگیر برو در اکسل وارد کن منم تا حالا با اکسل کار نکرده بودم ( ولی در عوض ورد و پایر پوینت رو فولم ) پیش خودم گفتم خوب میرم سریع میزنم
اول که کارت ها رو دیدم مخم سوت کشید
میدونید چرا آخه تمام اسمها به زبان چینی بود اینا هم با این اسمای چرتی که دارند تقریبا اون اولا هر کارتی 5 دقیقه طول میکشید از بس اسم اینا سخت بود
منم روز اول 30تا کارت رو وارد کردم دیگه هم کمرم و هم چشمام درد گرفته بود از طرفی دیگه هم 3 روز بیشتر وقت نداشتم و همین آقای صاحب کار هم 10تا کار دیگه داده بود باید اونا رو هم انجام میدادم و تازه از همه مهمتر مثلا من درس هم داشتم.
روز اول با 30 تا کارت تموم شد
روز بعد دیدم اینطوری نمیشه یکم خشن شدم 80تا کارت رو تونستم در اکسل وارد کنم آخه بدبختی اگه فقط اسم بود که کاری نداشت
هم اسم و هم نام شرکت ، ایمیل ، سایت ، و کالای تولیدی هم بود خلاصه  80تا دیگه وراد کردمو خوابیدم

روز آخر دیدیم 210 تا مونده
از صبح از ساعت 9 صبح شروع کردم به تایپ تا ساعت 10 شب وای که پدرم در اومد تا تموم شد
بعدشم رفتم یه دونه کتاب آموزش اکسل 2007 گرفتم نشستم خوندم.

در این مدتی که نبودم سعی کردم به همه سر بزنم و از اینکه میدیدم همه به ما سر میزنند و اینقدر به ما لطف دارن هم کلی خوشحال میشدم و دوباره از اینجا از همه تشکر میکنم خدا خیرتون بده


راستی منم تا جای که میتونستم چندتا از بهترین دوستامونو در لیست بهترین وبلاگها قرار دادم امیدوارم همیشه بهترین باشن همینطور که تا الان بودن

خوب آیسان دیگه یواش یواش داره میاد اخبار نهایی متعاقبا اعلام میشه



چه خبرا ؟؟؟؟؟

سلاااااااااااااااااااااااااااااام
آخیش میدونید جند وقت بود دلم لک زده بود بیام بنویسم
اول کاری میخوام تشکر کنم از همه 
از تمام کسانی که اومدند و نظر دادند و مخصوصا منوخیلی حوشحال کردن و کلی امیدوارم کردند
دوم اینکه یه خبر خوش و داغ هم برای خودم هم برای همه دوستان از یکی دو هفته دیگه آیسان جونم کامپیوترش درست میشه و به جمع ما اضافه میشه
بعد از اینکه پست قبلی رو گذاشتم مثلا رفتم که دیگه شروع کنم درس خوندن
اول که یه سری رفتم انقلاب کلی کتاب خریدم ولی پدرم در اومد چقدر این کتابا گرون شده

بعد دیگه تصمیم گرفتم بخونم ولی هنوز که هنوزه از برنامه عقبم
خوب البته تا بیام عادت کنم یه خورده طول میکشه آخه همزمان کار هم میکنم که یه پولی هم داشته باشم
در مورد فالب وبلاگ هم بگم که به علت اینکه سایتی که از قالب ما پشتیبانی میکرد هک شد قالب ما هم خراب شد و منم دربه در  دتبال قالب قشنگ بودم که اونی که مورد علاقه باشه رو پیدا نکردم تا امروز که تونستم همون قالب فبلی که حالا توسط یک سایت دیگه پشتیبانی میشه رو پیدا کنم و بذارم در وبلاگ از این قالب خوشم میاد چون تمام صفحه میباشد.
در ضمن واسه یکی از دوستان بلاگفایی ما هم یه اتفاق خوب افتاده که از روزی که شنیدم کلی خوشحال شدم ( داره مامان میشه و بازم من و آیسان از همین جا بشون نبریک میگیم )
راستی به این لینک هم برید و نظر بدید ( ما گوگل رو خریدیم )
دیگه هم خبری نیست تا وقتی بتونم دوباره بیام بنویسم
بازم برام دعا کنیدااااااااااااااااااااا



میخوام کمرنگ بشم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خدایی تیتر رو حال کردید
راستش تقریبا نزدیک یک سال با هم بودیم. اگه کسی ناراحت میشد ما هم ناراحت میشدیم ، اگه کسی خوشحال میشد ما رو هم در خوشحالیش شریک میکرد خلاصه اینکه کلی با هم حال کردیم 
امسال منم مثل خیلی های دیگه در کنکور شرکت کردم ولی نه سراسری بلکه کاردانی به کارشناسی ولی با این گندی که سازمان سنجش زد منم مثل خیلی های دیگه قبول نشدم
به خیلی جاها نامه نوشتم و اعتراض کردم ولی از برکات دولت خدمتگذار اینه که اصلا کسی آدمو تحویل نمیگیره    
خلاصه یه جورایی الان سرباز حساب میشم ولی تقریبا چند ماه وقت دارم  برای همین میخوام زود دفترچه اعزام رو پست نکنم و یه جورایی ریسک کنم و خودمو واسه کنکور بعد آماده کنم
واسه همین میخوام تقریبا 2 یا 3 هفته ای یکبار بیام و هم سر به همه بزنم و یه مطلب هم من بزنم
باور نمیکنید الان چقدر ناراحتم که میخوام دیرتر به دوستانی که واقعا دوسشون دارم سر بزنم ولی چاره ای ندارم
تمام دوستانی که همیشه کنار ما بودن و خدایی هوای ما رو داشتن تمام اون کسانی که الان اسمشون در قسمت پیوندها هست ولی خوب به آیسان گفتم حالا که من دیرتر میام اون سر بزنه
آیسانی که از ته دل دوسش دارم و هیجی در این دنیا رو به یه تار موی مهربونش هم نمیدم.
ای بابا چقدر غمگین شد این دفعه
فقط واسم دعا کنید که شانس بیارم
به عنوان هدیه برای همه دوستای گلم در اینجا نحوه کار با یک برنامه رو گذاشتم که به درد تمام اینترنت بازا میخوره مخصوصا ما وبلاگی ها. ( برای ورود اینجا رو کلیک کنید )



اندر حکایت گوگل ریدر و نحوه کار با آن

سلام گرم به دوستای خوبم این هفته گفتم در کنار مطالب همیشگی وبلاگ در مورد گوگل ریدر و طرز استفاده از اون یک مطلب بذازم تا همه استفاده کنند.
ادامه نوشته

و بازم هم سلام   یک سلام توپ

سلام
سلام به دوستای گلمون
راستش اول بابت ناامیدی هفته پیش خیلی خفن عذر خواهی میکنم
  
خوب بالاخره واسه آدم مشکل پیش میاد اونم چه مشکلای خفنی
خلاصه که به خوبی و خوشی حل شد حالا باید بگم دست همه دوستان گلی که این همه به ما محبت دارند واقعا درد نکنه
امتیاز ما خیلی افزایش پیدا کرد ولی برای ما خود این دوستان که خیلی هم دوسشون داریم مهمه و نه چیز دیگه   
در مورد اینکه چرا این همه دیر آپ میکنیم والا ما تقصیر نداریم ولی حالا که در خدمت هستیم
راستش اینه که من میخوام یکبار دیگه برای کنکور کارشناسی بخونم
smileyssmileys   و مجبورم دیر به دیر آپ کنم و برای همین از تمام دوستان گلم میخوام که برای من دعا کنند 
یه دعای اساسی
بازم تشکر از اظهار لطف تمام دوستان که واقعا دوسشون داریم
خدایی خیلی گلید
در آخرم اینکه بگم خیلی مخلصم و اینکه آیسان جون دوست دارم




سلامی گرم

سلام 

سلامی گرم به گرمای خورشید نه بابا هیچ کس نمیسوزه

راستش فکر نمیکردم که بخوام امروز آپ کنم. میدونید منتظر بودم یه نفر بیاد و آپ قبلی منو ببینه ولی نیومد 

منم دیدم دیگه وقت آپ کردنه 

دوست دارم در این آپ از دوستان بگم تمام کسانی که همیشه دوست ما و این وبلاگ بودند و همیشه با نظراتشون ما رو دلگرم میکردند و میکنند.  

دوستانی که تمام اونا خودشون هم عاشقند

عاشق هم. امروز فقط میخوام بنویسم ، راستش دلم کلی گرفته از این روزگار از این وضعیت از اطرافیانم مخصوصا کسانی که ازشون انتظار نداشتم و ندارم

البته میدونم با داشتن دوستان گلی مثل شماهایی که همیشه هوای ما رو داشتید خیلی زودتر از همیشه از این وضعیت خلاص میشم.

راستی گلهای من اینجانب رفتم و وبلاگ رو در یک سایت بین المللی برای امتیاز دادن ثبت کردم و هرچی بازدید از این وبلاگ بیشتر بشه امتیاز ما هم بیشتر میشه

البته امیدی به برنده شدن نیست همینطوری این کارو کردم حدود یک ماه پیش (بیکاری بد دردیه )

اونایی که میخواند یه حالی به ما بدن اینجا رو کلیک کنن.

بازم از تمام دوستانی که در این یک سال ما رو تنها نذاشتن ممنون. راستی ببخشید یکم ناامیدانه نوشته بودم.


 بهزاد