یادگاری

سلام

وای که دیروز چه روزی بود قید دانشگاه زدم رفتم خانوم نازنینم رو ببینم

خدا میدونه که چقدر به جفتمون خوش گذشت

عزیزم حالا که پیشت نیستم ولی بازم فریاد میزنم که چقدر دوست دارم

میگم که بدون تو من هیچم و با تو خوشبخت ترینم

بی تو تنها ترینم و با تو خوشحال ترینم

نازنینم اوایل که با تو آشنا شده بودم فقط یه دوستی ساده بود کم کم تو شدی بهترین دوستم که بازم زمان گذشت دیگه شده بودی محرم تمام اسرارم

با گذشت زمان علاقه من به تو بیشتر شد دیگه یه چیزی بالاتر از دوست بودی نمیتونستم یه لحظه هم به تو که دیگه شدی بودی تمام زندگیم فکر نکنم

آره من عاشق شده بودم

دیگه نمیتونستم بی تو سر کنم و اونجا بود که نظرمو به تو گفتم و تو هم با تمام بزرگواری قبول کردی و شدی اولین و آخرین عشق ابدی من

همسر عزیزم خیلی دوست دارم تویی که به من آرامش میدی

وقتی گرمای دستتو حس میکنم به آرامش می رسم و حس میکنم که چقدر خوشبختم

نازنینم با تمام وجودم می پرستمت و عاشقانه دوستت دارم.

 

                                           بهزاد                                          

 

بنام او

چند وقتی سرمون شلوغه 

شرمنده سعی میکنیم تکرار نشه

بنام او
چند وقت پيش برايم ثابت شد...
مطلب همين است كه مي گويم...
وفكر هم نمي كنم جز اين باشد...

كه :

فلسفه اصلي خلقتِ بادها...
اين نيست كه ابرها را حركت دهند...
اين نيست كه در آغوش گلها، گرده افشاني كنند...
اين نيست كه موجهاي كوه پيكر دريا را بسازند...

فلسفه اصلي خلقت باد،
يا بهتر بگويم، كمال بادها آنست كه...
بر آبشار گيسوي دلبران بوزند
كمال آنها، افتادن در شكنج گيسوي دلبرانست...

آن وقت،
اركان هستي،
به حركت در مي آيد.