لحظه دیدار نزدیک است

لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است

لحظه ديدار نزديك است  

سلام به تمام عاشقای دنیا

سلام به تمام دوستان عاشق خودمون خوبی؟؟ خوشید؟؟؟

فکر کنم تیتر این مطلب همه حرفای دلم رو گفته باشه

در یک اتفاق باور نکردنی تمام جوانب کار سنجیده شد برای رفتن به دیار یار فقط مونده هوا که اونم سپردم به خدا

وای نمیدونید چقدر انرژی مثبت دادم میخوام پرواز کنم خلاصه کلی خوشحالم که بعد از مدتها میخوام برم پیش خانومی

میخوام این بار که میگم دوسش دارم تو چشماش نگاه کنم و این جمله رو بگم

میخوام گرمی دستاش رو به خوبی حس کنم

دوستای گل من دعا کنید مشکل خاصی ایجاد نشه ما بریم پیش هم و بیایم که کامل همه چیزو براتون تعریف کنیم

تاریخ دقیق رو لو نمیدم ولی خیلی زود میخوام برم




سلامی جدید خیلی جدید - بازگشتی دوباره

سلام خدمت تمام دوستان گل

همونایی که تا حالا تنهامون نذاشتند و ما هم از امروز قرار مثل پارسال بیشتر اوقات در اینترنت فعال و به قول دوستان آنلاین باشیم و تنهاشون نذاریم

در این مدت هم که نه من و نه آیسان به اینترنت و بلاگفا سر نمیزدیم ولی خدا شاهده دلمون اینجا بود و خیلی دوست داشتیم مثل سابق همیشه آنلاین باشیم

حالا که دوباره بعد از یک هفته دوندگی این امکان رو دوباره فراهم کردم بازم مثل سابق میشیم ولی با یک تفاوت اساسی که میگم

الان که داشتم به وبلاگ رسیدگی میکردم اول رفتم سراغ پیوندهای وبلاگ و به تمام وبلاگها سر زدم بدون استثنا ولی کامنت نذاشتم چون میخواستم اول آمار وبلاگها رو بگیرم بعد کامنت بذارم دیدم خیلی از اونایی که جز دوستان ما بودند وبلاگهاشون رو هم پاک کردن و دیگه وبلاگ نویسی نمیکنند

این مساله خیلی منو ناراحت کرد خیلی زیاد ولی چه میشه کرد خوب منم اونا رو از لیست وبلاگ پاک کردم ولی همیشه بدونند ما به یادشون هستیم

حالا اون تفاوتی که میگفتم

اونایی که به وبلاگ ما هنوز هم سر میزنند دیده بودند آمار وبلاگ خیلی بالا بود ولی به مرور پایین اومد با یکی از دوستان که صحبت میکردم گفت اگه اون موقع آمار بالا بود الان پایین چون تو سر میزدی و اونا در پاسخ به تو بت سر میزدند وقتی فکر کردم دیدم راست میگه اونا به خاطر شخص ما نمیومدند در صورتیکه من و آیسان فقط به خاطر خودشون به اونا سر میزدیم و نه به این خاطر که اونا هم بمون سر بزنند و آمار وبلاگ رو بالا ببرند این مساله هم باز اون روز خیلی باعث ناراحتی من شد و تصمیم گرفتم اول دوستای خوب رو بشناسم اونایی که ما رو به خاطر خودمون میخواند و نه برای اینکه بشون سر بزنیم تا آمارشون بالا بره

دوستای خوبی که در این چند ماه که زیاد فعال نبودیم هم اصلا ما رو تنها نذاشتند و مدام برامون کامنت میذاشتند همین آخرین پست و آخرین کامنتها رو نگاه کنید این افراد اغلب همونایی هستند که همیشه میاند

نمیخوام اسم بذارم چون مطمئنا کسایی ناراحت میشند (راستی میثم و شیوا خانوم ممنون از حضورتون)

در آخر میخوام از مهسا خانوم به خاطر اینکه انگار از دست ما خیلی عصبانی هست عذر خواهی کنیم شرمنده

نصف روز ، الافی

سلااااااااااااااااام به تمام دوستان وبلاگی

خوبید انشالله؟؟

عصابم خورده به شدت 

امروز صبح طبق فرمایش جناب سرهنگ ... رفتم دفتر ایشون تا ببینم همچنان باید برم کرمانشاه یا دوباره محل خدمت من تغییر کرده ، وقتی رسیدم تشریف نداشتن و من مدت یک ساعت الی دو ساعت منتظر بودم که تشریف فرما بشند و که آخر هم نیومدند و فهمیدم کار منو دادن به جناب سروان ش که ایشون هم نبودند و وقتی اومد رفتم دفترش گفت چه کار داری وقتی براش توضیح دادم یه دفعه سرم داد کشید تو چرا با لباس شخصی اومدی اصلا چرا خودتو معرفی نکردی

گفتم من تازه اومدم ببینم کجا افتادم و طبق حکم قبلی تا 5 آبان مرخصی دارم گفت نخیر برو زود حکمتو بگیر و خودتو معرفی کن

منم حکمم رو گرفتم دیدم افتام تهران بهداری مرکزی پیش خودم گفتم از بیمارستان افتادم بهداری چه پیشرفتی خاک بر سرت بهزاد

از سرباز اونجا پرسیدم این کجاست گفت 2 تا پادگان پایینتر منم سریع راه افتادم ببینم کجا افتادم رسیدم به اولین پادگان برای اطمینان از دژبانش پرسیدم اینجا آدرس کجاست گفت پادگان پایینی منم وقتی مطمئن شدم سرعتم رو بیشتر کردم و وقتی رسیدم پادگان دوم از دژبان اونجا پرسیدم این نامه رو کجا ببرم گفت مال این پادگان نیست برو پادگان بالایی گفتم مطمئنی گفت آره

دوباره برگشتم بالا همون پادگان اول به دژبانش گفتم دوباره منو فرستادن اینجا گفت نه همون اولیه گفتم یارو اونجا خیلی با اطمینان آدرس اینجا رو داد بالاخره خود دژبان هم به شک افتاد گفت برو فلان اتاق پیش سرهنگ... منم سریع رفتم.

خدایی عجب مرد ماهی بود فوق العاده خوش برخورد کاش همون جا افتاده بودم وقتی نامه منو دید یه جمله زیرش نوشت گفت برو همون پادگان پایینی پیش سروان ش منم دوباره از پادگان اومدم بیرون و سریع رفتم پادگان دوم و رفتم داخل وقتی نامه منو دید بم آدرس دفتر همون سروان ش رو داد و منم رفتم.

از دور وقتی داخل دفتر رو نگاه کردم قیافه اون سروان رو دیدم گفتم خدا رحم کنه این از اوناست که پاچه میگیره

رفتم داخل نامه منو که دید زیر لب گفت بهداری جا نداره منم چیزی نگفتم بعد گفت فردا صبح با لباس نظامی اینجا باش

حالا فردا برم ببینم چه خبره خدا کنه بهداری افتاده باشم اگه نه چقدر پشیمانی داره بیمارستان امام حسین کرمانشاه رو از دست داده باشم

پاورقی : داخل متن دوتا سرهنگ ... نوشتم که بدونید با هم فرق میکنند

همچنین دوتا هم سروان ش نوشتم که این دوتا هم یکی نیستند

ضرب المثل : خدا خر رو شناخت بش شاخ نداد ( قبول دارید ؟؟؟ )