پنج مطلب

سلاااااااااااااااااااااااااام

امروز میخوام برای تمام دوستان  5 تا مطلب بگم

1. دیروز عروسی یکی از بهترین دوستان وبلاگی ما بود امیر و مریم که دعا میکنیم انشالله خوشبخت بشند و همیشه شاد و عاشقانه در کنار هم زندگی کنند

پیوندتان مبارک

2.نزدیک به دو هفته میشه من به خیلی از دوستان سر نزدم و شاید خیلی ها از دست ما ناراحت باشند اینجا میخوام از همه عذر خواهی کنم و بگم این رفتار به این علت بوده که صاحب کار بنده از وقتی بش گفتم دیگه بعد از غید برات کار نمیکنم داره تلافی در میاره و یه عالمه کار داد ه بم برای نمونه میگم ایشون 15000 تا عکس به من داده گفته در عرض یک هفته تمام این عکسها رو آرشیو بندی کن حالا شما بگید حق دارم کم پیدا بشم؟

اگه کسی ناراحته من عذر میخوام

3.گلایه از خیلی از دوستان به نظر من دوستی که دوست بودنش واقعا از صمیم قلب باشه بدون خبر دادن خودش میاد و سر میزنه از روزی که تصمیم گرفتیم وقتی آپ میکنیم کسی رو خبر نکنیم اون عده به اصطلاح دوست دیگه سر نمیزنند البته ما گلایه نداریم و خودم معتقدم اینطوری فرق دوست واقعی و غیرواقعی مشخص شده از تمام دوستانی که صمیمانه همیشه همراه ما هستند از صمیم قلب تشکر میکنم

ممنون دوستان گل

4. امسال هم با تمام خوبی و بدی ها داره تموم میشه امیدورام سال 88 سال خوب و پربرکتی برای همه مخصوصا عاشقا و مخصوصا دوستای عاشق خودمون باشه

نوروزتان پیروز

5. در آخر از تمام کسانی که تولد آیسان رو تبریک گفتند شدیدا تشکر میکنم و اینکه انشالله جبران میکنم هم من و هم آیسان رو خیلی خوشحال کردید

دوستون داریم و ممنون

جشن تولد

 

  

 

آسمان با وسعتش تقديم تو

     رقص ماهي هاي دريا مال تو

هرچه دارم از تو دارم مهربان

زندگيم امروز و فردا مال تو

                      

سلام به تمام دوستان گل

امروز اینجا یه جشن بزرگ داریم علت رو هم  میدونید


( اسپیکر ها روشن آهنگ جدیده بیاید وسط )

      

فردا تولد یه گله گلی که خدا در سر راه من قرار داد

فردا  تولد خانوم گل من آیسان مهربون و فداکار خودمه

عزیزم تولد تو مهمترین روز عمره منه تویی که با تمام این دوریها با من بودی تویی که زمانهایی که واقعا بت نیاز داشتم همه جوره کنارم بودی و بم امید دادی

آیسانم با اینکه ازت دور بودم و همیشه ناراحت که چرا نمیتونم بت تند تند سر بزنم تو بودی که همیشه منو دلداری میدادی و آرومم میکردی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم بابت اینهمه خوبی و مهربونی

خدایی در این دوره پیدا کردن کسی که بتونی باش راحت باشی و بخوای که شریک زندگیت باشه خیلی سخته و حالا که تو رو دارم از همه لحاظ راحتم

آیسانم خیلی دوست دارم تو عزیزترین فرد زندگی منی  با تمام وجود میپرستمت

واقعا از ته دل بارها خدا رو شکر کردم و میکنم که همچین گلی رو خدا سر راه من قرار داد تا مسیر زندگی من جهت بگیره

اون اوایل خیلی اذیتت کردم خوب آخه به اخلاقهای هم آشنا نبودیم اما الان اگه نباشی میخوام دنیا نباشه

همیشه دوست داشتم و دارم بهترینا ها رو برات فراهم کنم چون تو لیاقتشو داری تویی که الان برام شدی امید شدی توان حرکت که اگه نبودی به این دنیا هیچ امیدی نداشتم

هر لحظه تو رو کنار خودم حس کردم و بات زندگی کردم و حالا هم تمام تلاشمو میکنم این فاصله ها زودتر تموم بشه تا ابد منو تو در کنار هم باشیم

به خاطر صبرت ممنون و بت قول میدم تمام این روزهای دوری رو برات کامل جبران کنم

انشالله هرچه زودتر روزی بیاد که در خونه خودمون ، خودم برات جشن تولد بگیرم فدات شم


آیســــــــانم تولـــــــدت مبـــــــارک


خوب بریم سراغ جشن تولد

             

     

حالا نوبت کیک تولده




اینم کادوی من به خانومی گل

  

دلتنگی

سلام به تمام دوستان گلی که همیشه همراه ما بودن و هستن خدایی خیلی گلید

الان داشتم کامنت ها رو میخوندم خیلی لذت میبردم اونجایی که بهزاد نوشته دارم میرم  پیش خانومی و روز بعد که ما پیش هم بودیم و کامنتهای زیبای شما اون شب بهزاد تا از راه رسیده بود اومده بود سر به وبلاگ زده بود    فرداش تعریف میکرد  دیدم واقعا خوشحاله  حالا که منم دیدم واقعا و به تمام معنا احساسی شدم خیلی لذت بردم از داشتن چنین دوستانی  

در پست قبلی هم که بهزادی خاطره رو نوشته بود (اصولا خاطره ها رو من خودم دوست دارم بهزاد تعریف کنه چون من اگه میخواستم بتعریفم همش ۲ خط میشد    ) خیلی ها سوالاتی پرسیده بودن     گفتم ایندفعه سوالها رو هم جواب بدیم  

پرسیده بودید چرا زود برگشتیم خونه چون هردوی ما مخصوصا بهزاد خیلی گرفتاره اون روز هم به زور مرخصی گرفته بود   از طرفی هم هی به من میگه برو درس بخون منم میگم کچل (کچل نیستا )من هی میخوام لجشو در بیارم اونم میزنه خطه خونسردی انگار نه انگار

آره دوستان اون عکس دستهای من و بهزاد بود ماییم   دیگه هیکل بهزاد خیلی بزرگتره از منه البته  نه  اینکه تابلو باشه ها خوب بالاخره اون مرده همه ما اینجوری هستیم نیستیم؟؟؟؟

آره خانواده ها در جریان ما هستند میدونید بچه ها رابطه ما یه چیزی بالاتر از دوستی   و پایین تر از ازدواجه همون نامزدی غیر رسمی   حله؟؟ بهزاد تند تند نمیاد چون گفتم که وقت نداره حالا دوباره معلوم نیست کی بتونیم همو ببینیم    همسر گلم تیر کنکور داره از بعد از عید هم میخواد نره سرکار بشینه  درس بخونه    بچه ها خیلی براش دعا کنید

 بریم سراغ اصل مطلب  : اندازه کفش و پیرهن که دقیقا اندازشه   الهی من فداش بشم  یاس عزیزم پرسیده بود مگه آقا بهزاد پیرهن میپوشه؟؟؟ (احتمالا این یاس عزیزمه) 

فداش شم منو کشته  آخه یه دفعه خودمو کشتم   تی شرت بپوشه. بهزاد خیلی رسمی لباس میپوشه اصلا نه لباس همه کاراش همینه  (قصدم تعریف نیست خدایی)تمام  پیرهن هایی که داره آستین بلنده     البته تی شرت هم داره ولی نمیپوشه نه اینکه خجالت بکشه ها نه اصلا از پیرهن خوشش میاد ولی جالبه از کت و شلوار خوشش نمیاد   (در اون سرما فقط یه دونه پیرهن پوشیده بود)

فکر کنم حله تمام سوالات رو جواب دادم جز یکی که اونم بذارید بی جواب بمونه 

داشتم لیست وبلاگها رو نگاه میکردم یه سوال به ذهنم خورد اینکه عشق چیه؟؟؟   شروع عشق چطوریه؟؟؟    این عشقه که به اصطلاح عاشقا راحت همه چیو تموم میکنند ؟؟؟؟    عشق اگه واقعا عشق باشه نتیجش اینه؟؟؟؟   بی خیال

بهزادم روزی که پیشم بودی و اون دستای داغت رو گرفته بودم   (گرچه آخر من سرما خوردم) بهترین روز عمرم بود که تا حالا تجربه کرده بودم خیلی دوستت دارم تو بهترینی زمانی که به قول تو عشقولی بودیم انگار داشتم خواب میدیم  بهزاد خیلی ساده میگم دوستت دارم چون بهترین و  کاملترین جملست

آخرین نکته دوستان میگن شما ما رو دوست ندارید خبر نمیدید والا بلا ما دیگه هیچکسو خبر نمیکنیم جز غیر بلاگفایی ها پس ناراحت نشین

بهترین روز عمر من 4 اسفند ماه

وای که شما دوستان چقدر گلید از تک تک شما ممنون خیلی دوستون داریم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خدا جون خیلی مخلصیم امروز خیلی حال دادی دستت درد نکنه

من همین الان رسیدم و خسته ولی خدایی تا باشه از این خستگی ها گفتم تا الان پرانرژی هستم بیام بنویسم و وقتی کامنتهای دوستان رو دیدم به خدا اینقدر خوشحال شدم که حد و حساب نداره از همه ممنون

بریم سراغ امروز :

من از دیروز همه چیز رو هماهنگ کرده بودم حتی ساعت حرکت اولین قطار مترو رو هم آمار داشتم تا همه چیز از روی برنامه بره جلو و در کنار اون ساعات حرکت اتوبوسهای BRT رو گرفته بودم

مگه من شب خوابم میبرد استرس این دیدار و هوای ابری نمیذاشت خوام ببره ولی بالاخره خوابیدم و موبایل رو روی ساعت 4.30 صبح تنظیم کرده بودم  خلاصه ساعت شد 4.30 و موبایل زنگ زد بیدار شدم و موبایل رو خاموش کردم و 5 دقیقه دراز کشیدم یه دفعه مامانم اومده   میگه  مگه نمیخوای بری دیرت نشه پاشو بچه

پاشدم ولی اصلا حال صبحانه نداشتم لباس پوشیدم و هوا هم هنوز تاریک بود و من طبق برنامه ای که ریخته بودم ساعت 5 از خونه زدم بیرون خدا از اون اول همراهم بودم مثل همیشه کمی پیاده رفتم تا به خیابون رسیدم و تا اومدم لب خیابون یه ماشین جلوم نگه داشت

حالا جالب من پول نقد همش 4 تومن همراهم بود  البته پول داشتم  ولی در عابربانک بود گفتم سر راه پول میگیرم در هر صورت وقتی کمی از مسیر رو رفتم پیاده شدم چون باید سوار یه ماشین دیگه میشدم و تا اون لحظه 2 تا عابربانک رفتم خراب بودند گفتم عیب نداره از عابربانک مترو پول میگیرم

خلاصه تا از ماشین پیاده شدم یه ماشین دیگه نگه داشت که مسیرش به من میخورد رفتیم تا ایستگاه مترو

ساعت 5.30 رسیدم به مترو و اولین قطار ساعت 5.54 میرسید ایستادم تا قطار اومد و رفتم تا ترمینال آزادی

(مقداری از راه رو هم با همون BRT رفتم)

ساعت 6.30 دقیقه رسیدم ترمینال رفتم از عابربانک پول بگیرم دیدم خرابه گفتم ای بابا چجوری کرایه راه رو بدم دیدم یارو صدا میزنه کجا میری بش گفتم ، گفت زود بیا بالا الان حرکته گفتم پول ندارم گفت بیا رسیدیم از عابربانک بگیر

وقتی سوار شدم و ماشین راه افتاد بغض کردم و کمی هم گریه ولی نه از روی ناراحتی بلکه از خوشحالی اصلا باورم نمیشد دارم میرم پیش خانومی

در راه تمام جیبهامو گشتم تونستم کرایه رو جور کنم بازم خدا رو شکر

3 ساعت در راه بودم تا رسیدم یعنی من 9.30 رسیدم و منتظر وایسادم تا آیسانم بیاد و جالب هوا بود که کاملا آفتابی بود ولی یه دفعه برف گرفت اونم چه برفی حالا اگه درست میومد خوب بود باد شدیدی هم گرفت گفتم ای بدشانسی که خانومی زنگید گفت کجایی گفتم ترمینال

گفت بیا سمت میدان منم راه افتادم و جالب هم برف و هم باد شدید شد چند دقیقه راه رفتم داشتم یخ میزدم از سرما که عزیز دلمون اون طرف خیابون دیدم زودی پریدم اون طرف خیابون و شانس اوردم ماشین بم نزد

رفتم دست دادم با خانومی گفت بریم کجا گفتم انگار سردت نیست من دارم یخ میزنم تمام برنامه ها تعطیل بریم کافی شاپ دیگه رفتیم کافی شاپ رو پیدا کردیم زودی رفتیم داخل  

کافی شاپ یه قسمت تقریبا خصوصی داشت گفتم بریم اونجا که راحت باشیم رفتیم نشستیم تا یخ من باز شد و البته دست خانومی رو رها نمیکردم آخه من دستم همیشه گرمه و دست خانومی همیشه یخ برای همین میخواستم گرمش بشه

بعد مامان آیسان زنگ زد بعد خانومی گوشی رو داد به من و مامانش کلی سفارش کرد بذار دخترم زود بیاد خونه گفتم چشم

تقریبا نزدیک 3 ساعت اونجا بودیم کلی به قول دوستان عشقولی شدیم ( شدید ) بعد دیدم برف کمتر شد گفتم میای بریم زنجان گفت بریم

رفتیم زنجان دوباره داخل ماشین من کلی با خانومی عشقولی شدم تا رسیدیم زودی رفتیم رستوران ناهار خوردیم و اونجا من هدیه هایی که خریده بودم رو تقدیم کردم

من برای خانومی همون عروسک که خیلی خوشش اومد و یه دونه اتوی مو خریده بودم (البته لیاقتش بالا تر از این چیزاست)

دو سه تا عکس گرفتیم از هم آخه دکور خوبی داشت

بعد گفتم بیا بریم بازار گفت نه گفتم بیا بریم ناز نکن گفت چشم

رفتیم اونجا خانومی هم علاوه بر کادویی که خریده بود (یه جفت کفش کلی خوشگله) یه پیرهن برام خرید منم یه کیف و یه پیرهن برای همسر گلم گرفتم

دیگه چون به مادر خانوم قول داده بودم اونجا خانومی رو سوار ماشین کردم به سمت خونه و منم رفتم ترمینال اومدم این تهران خراب شده

عکس کادوی خانومی به من رو گذاشتم ولی کادوهای من به آیسان رو ندارم

(دوستان گل شرمنده طولانی شد چون میخوام کامل این خاطره ثبت بشه خلاصه شرمنده البته خیلی خلاصه تعریف کردم ولی بهترین روز بود{عکس خودمونه})

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای


فردا میرم پیش خانومی بچه ها دعا کنید اقلا هوا خوب باشه