سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به هم دوستان گل
خوبید؟؟
بله ما همو دیدیم و جاتون خالی فوق العاده بود میدونید همیشه دیدارها بهترین لحطات هستند و این دیدار بهترین دیدارها در طول این سه سال بود.
خیلی خوش گذشت ولی از شانس ما همدان صبح برفی بود
و بعد از ظهر مه اونم چه مهی تازه خیلی هم سرد بود داشتیم یخ میزدیم
ولی آیسان به اندازه من سردش نبود و یا اینکه بود به روم نمیاورد (من آدم سرمایی نیستما ولی نمیدونم چم شده بود)
اول از همه باید تشکر کنم از مینا و محمد
بابت کمکهاشون به ما برای پیدا کردن کافی شاپ مناسب آخه من زمانی که همدان درس میخوندم اهل کافی شاپ رفتن نبودم یعنی کسی نبود که باش برم کافی شاپ برای همین بلد نبودم و مینا خانوم لطف کردن آدرس چندتا کافی شاپ به ما دادند خیلی ممنون
بریم سراغ تعریفامون
اینجانب صبح ساعت 4.5 از خواب بلند شدم
و حاضر شدم زدم بیرون و رفتم به سمت ترمینال آزادی و ساعت 6.5 بلیط همدان گرفتم و به سمت همدان به راه افتادم
تقریبا ساعت 12 رسیدم همدان زنگ زدم خانومی کجایی دیدم داره آدرس جایی رو میده که با من 10 متر بیشتر فاصله نداشت آخه من پشت دیوار ایستاده بودم
یکم رفتم اون طرف دیم عشقم ایستاده ولی حواسش به من نیست رفتم پست سرش
گفتم سلام علیکم (این نوع سلام گفتن من مشهوره ) اونم بدون اینکه برگرده منو شناخت بعد که برگشت کلی سلامو احول پرسی و ...
آدرسهای کافی شاپها و رستورانها رو از جیبم در آوردم گفتم بیا بریم پیتزا بزنیم بعد بریم بگردیم
یه ماشین گرفتم سوار شدیم رفتیم پیتزایی اونجا خانومی به من یه هدیه داد یه پلیور خوشگل که منم کلی ذوق مرگ شدم
خلاصه پیتزا رو خوردیم (اونجا از این سس قرمزها دادن اصلا باز نمیشد با بدبختی بازش کردیم) گفتم بیا بریم خلاصه دیروز بیشتر کافی شاپهای همدان رو گشتیم
بعد ساعت شد 6.5 عصر و منم باید میرفتم ولی مگه میشد از هم جدا شیم دیدم آیسان صورتشو از من برگردونده نگاه کردم دیدم داره اشک میریزه آقا منم گریم گرفت
گفتم بابا دیوووونه واسه چی گریه میکنی مگه میخوام برم قندهار میرم دوباره میام اونجا بود که بازم بغلش کردم
اینقدر باش حرف زدم تا آروم شد تا تونستم خودمم آروم کنم
رفتم یه ماشین دربست گرفتم و خانومی رو تا محل خوابگاه رسوندم
بعد خودم رفتم ترمینال برای ساعت 8 شب بلیط داشت و هوا هم وحشتناک مه بود
گرفتم و منتظر شدم تا ساعت 8 در این مدت زنگ زدم به خانومی باش حرفیدم بعد هم سوار شدم 1.5 نصفه شب رسیدم تهران
با بدبختی ماشین گیرم اومد تا خونه و ساعت 2.5 من خونه بودم
ولی خدایی این سفر بهترین سفر عمرم بود اونم به این خاطر که کنار خانومم بودم بغلش بودم....
واااااااااااااای آیسان ممنونم ازت خیلی میخوامت عاشقانه دوستت دارم

.jpg)