اگه بشه یه پست طولانی
دعوام نکنید میدونم بی معرفتم اونم دلیل داره الان براتون میگم
کنکورمو که خبر دارید این اولین دلیل
راستش من با کلی انرژی رفتم سر جلسه کنکور
جالبترین نکته برای من این بود که محل کنکور همون دانشگاه و همون دانشکده و همون راهرو یی بود که چند سال پیش کنکور سراسری داده بودم و محل نشستن من با اون سال فقط چندتا صندلی تفاوت داشت
اول که طبق معمول دفترچه عمومی رو دادند خدایی اینا خیلی نامردن سوالهای معارف به جای اینکه از کتاب معارف اومده باشه که به عنوان رفرنس معرفی شده بود از کتاب اندیشه اسلامی داده بودند در نتیجه درصد دلخواه رو نتونستم بزنم
ولی در عوض ادبیات رو خیلی خوب زدم
بعدم که دفترچه پایه و بعد هم دفترچه تخصصی که خوب زدم
حالا باید تا اول شهریور صبر کنم تا نتیجه اولیه بیاد (قابل توجه همه کنکوریها {کاردانی به کارشناسی} نتایج اولیه اول شهریور اعلام میشه)
فردای کنکور من خانومی کنکور داشت که اونم میگه بد نبود منم
گفتم بی خیال امیدت به خدا باشه
اتفاق مهم دیگه این بود یک روز قبل از کنکور اینجانب عمه مادر من فوت کرد
و این باعث شد پدربزرگم و مادر بزر گم و داییم بیاند خونه ما و بعد به من گفتن بعد کنکور باید بیای با ما بریم هم ما تنها نباشیم و هم تو خستگیت در بره منم از خدا خواسته گفتم چشم
و رفتم و یک هفته اونجا تلپ بودم
در همین مدت از طرف نظام وظیفه برام نامه اومد
و شدید به خاطر پیوستن اینجانب به خدمت خیلی خیلی خیلی مقدس سربازی تشکر کردند
و منم به مدت یک هفته در اغما به سر میبردم
چون اعزام من دقیقا روز اول ماه رمضانه (حالا فکر کنید با زبون روزه آدم آموزشی رو بگزرونه واااااااااااااای)
منم گفتم خانومی آماده باش دارم میام ببینمت تا قبل از اعزام اقلا همو درست ببینیم
و اینطور شد که در طی یک برنامه ریزی مدون (تشدید داره) تصمیم گرفتم ۲۶ یعنی دیروز برم پیش خانومی
در نتیجه دیروز صبح شالو کلاه کردم رفتم پیش خانومی
دیدمش گفتم ایندفعه خرید تعطیل فقط میریم کافی شاپ میخوام حسابی سیر ببینمت
و همین کارو رو هم انجام دادیم
بعد خواستیم بریم برای ناهار مسول کافی شاپ گفت چون زیاد نشستید علاوه بر چیزهایی که خوردید پول نشستن باید بدید منم گفتم چشم
رفتیم ناهار خوردیم (جای همتون خالی) بعد رفتیم برای مادر زن گرامی یه لباس خوشگل خریدم و دادم به خانومی که از طرف من بده به مامانش
دوباره برگشتیم همون کافی شاپ (آخه جای خوبیه و زیاد گیر نیستند) و دوباره چند ساعت اونجا بودیم
تا وقت رفتن شد که بدترین زمان عمرم بود
بالاخره از هم جدا شدیم و منم برگشتم خونه ولی دوباره از همین جا میگم خانومی عاشقتم اساسی
امروز هم اومدم اخبار رو بدم و رفع زحمت ولی قبل از خداحافظی دوباره از همه تشکر میکنم بابت حضور و از همه عذر میخوام بابت این دیر اومدنها
در ضمن از یکی از دوستان وبلاگی که خودش میدونه خیلی خیلی تشکر میکنم (جبران میکنم)